۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه



انتخابات و سندروم استکهلم

نوشته ی: سیامک مهر

به خوبی می دانیم که حاکمان و زمامداران و پایوران و همچنین چند درصدی طرفداران و وابستگان و دلبستگان نظام جمهوری اسلامی، جملگی به عقب مانده ترین لایه های اجتماعی ِ جامعهء ایران تعلق دارند.

آخوندها، مسلمان ها، مذهبی ها، مؤمنان، سید و سادات ها، خمس و زکات و سهم امام خورها، روضه خوان ها، دعانویس ها، استخاره چی ها، مسجدی ها، هیأتی ها، تکیه ای ها، حسینیه ای ها، نمازجمعه ای ها، مداح ها، قاری ها، دعای کمیلی ها، دعای ندبه ای ها، امام زمانی ها، اهل زیارت و زیارت نامه خوان ها، مرده پرست ها، دیوانگان حسین وعاشقان زهرا و رقیه و سکینه، حاجی حاجی مکه ای ها، سفرهء ابالفضلی ها، مولودی بگیرها، شله زردخورها، چادرچاقچوری ها، خادمین حرم و متولیان امامزاده ها، گداپرورها و خیریه چی ها، بازاری های سنتی و جمعیت مؤتلفه ای ... و در مجموع از این قماش گروه های فناتیک مذهبی اند که رژیم اسلامی را سرپا نگهداشته و حفظ و حمایت می کنند. باورها و اعتقادات اسلامی به خودی ِ خود و فی نفسه از این اقشار افرادی متجاوز به آزادی ها و حقوق دیگران تربیت کرده است و اساساً از خوی تجاوزگر و خشونت طلب و پرخاشجوی اسلامی برخوردارند و اسلحه بدست گرفته و در قالب پاسدار و بسیجی و مأمور نیروی انتظامی و سرباز گمنام امام زمان و مأمور منکراتی و خوهران زینب، با زور و اجبار معتقدات و مقدسات و آموزه ها و حدود و احکام و شرایع اسلامی خود را به دیگران تحمیل و تنقیه و اماله می کنند.

بنا به گوهر نامداراگر و متجاوز و دگراندیش ستیز اسلام، هرگونه کوشش برای گفتگو و تعامل با این لایه ها عبث بوده و هرگز هیچ منطق و استدلال محکمی چون میخ به سنگ در نزد ایشان احترامی ندارد و به غیر از قوه و قهر و زور و اسلحه، هیچ وسیله ای برای مقابله با این گروه ها و دفاع در برابر توحش افسار گسیختهء آنان قابل تصور نیست.
اسلام ناب محمدی و شیعهء حقهء جعفری همچون حشره ای غول آسا پیوسته و بی وقفه تخم می ریزد و هزار هزار ملا و مفتی و آخوند و آیت الله و مجتهد جامع الشرایط و مراجع عظام و علمای اعلام و فقهای عالیقدر تولید می کند و اینان نیز به نوبه خود مسلمان و مؤمن و مریض و اسلامزده و گوسفند و گاو شاخدار پرورش می دهند و به جان مردم آگاه و آزاداندیش و خردگرا و شریف و میهن پرست می اندازند.
این لایه های اجتماعی غالباً پس از انقلاب سپید شاه فقید پدید آمدند که مانند فاضلاب از روستاها به حاشیه کلان شهرها سرازیر شده بودند و مناسبترین محیط مردابی را جهت رشد و پرورش لارو و تخم های آخوندها و حجج اسلام بوجود آوردند. همین اقشار در یوم الکفتار 22 بهمن 57 تمامی دست آوردهای مدنی و مدرن طبقهء متوسط شهری را که به همت دو پادشاه پهلوی کسب گردیده بود، پایمال و لجن مال پس ماندگی های خود کردند. محض مزاح هم که شده می بایست گفت که شاید آلودگی هوای تهران از سوختن فسفر مغزهای تهی و پوک همین زباله هاست!

چهار دلقک و عروسک زشت و بی سواد و بی مقداری که توسط ولی فقیه یعنی دست دراز الله بر گرده و گلوی ما، برای نمایش انتخابات ریاست جمهوری دهم برگزیده شده اند، جملگی به اقشار توصیف شده در بالا وابسته اند و در طی سه دههء گذشته، از مهره ها و عوامل و عمال فعال نظام اسلامی بوده اند. احمدی نژاد و موسوی و کروبی و رضایی به لحاظ پایگاه و خاستگاه اجتماعی جزو تفاله های متعفن و مزاحمی هستند که اسلام مترقی و مکتب انسان ساز اسلام طی قرون متمادی در این سرزمین پرورش داده و تربیت کرده است.

محمود احمدی نژاد

بچهء حلبی سازی روستایی و متولد زمین های خاک آلود حاشیه کویر در گرمسار که هرگز معلوم نشد در کجا درس خوانده، از کجا و چگونه مدرک دکترا دریافت کرده است. هیچ کس حتا به اندازهء یک صفحهء A4 نوشته و مطلبی که اندیشه های وی را نشان دهد نیافته است. کوتوله و سیاه سوختهء گشنگی کشیده و بی ریشه و بی استخوان و بی اصل و نسب و بی پرنسیبی که بی گمان هیچ آموزگار و استادی به خود ندیده است.
تاریخ ایرانزمین هرگز مقام و مسئولی به پستی و بی کفایتی و پلشتی و حقارت وی بر خود ندیده بوده است. هم ملت ایران و هم دیگر مردم جهان، هرگز هیچ مقامی را به اندازهء احمدی نژاد مورد جک و تمسخر و استهزا و توهین و تحقیر و دشنام قرار نداده بوده اند.

احمدی نژاد از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مانند توله سگی وفادار، با سرسپردگی به مافیای روحانیت و شرکت در مراسم مداحی و چماقداری و اسید پاشی و گروگانگیری و زندانبانی و بازجویی و شکنجه و ترور و تیر خلاص زنی در نظام سفله پرور اسلامی، به عنوان مثلی زبانزد از بی همه چیزی و بی لیاقتی و فرومایگی به کارها و مسئولیت های مهم گماشته شد. نکبت های وجود او را در طی حداقل چهارسال گذشته همگان ملاحظه کرده اند و ساحت این صفحه را بیش از این به گنداب وجود وی آلوده نمی کنیم.

میرحسین موسوی

فسیل مفقودالاثری که دوباره از گورگریخته و با شال سبزی که همچون قلاده به نشان سپوختن تازیان مسلمان بیابانگرد بر اجدادش به گردن آویخته، بیش از همه قصد فریب همان پست ترین و دونمایه ترین اقشار اجتماعی را همت خود در خاکساری به پای مافیای روحانیت قرار داده است.
با نقاشی های بی ارزشش و هنرمند خواندن وی مگر بچه بسیجی های خل و چل را مرعوب کنند. وگرنه کیست که نداند هنر و نقاشی و تصویرگری در اسلام حرام است. همیشان در زمان تصدی صدراعظمی با چماق وزارت ارشاد و با سانسور و قلع و قمع نگارخانه ها و تالارها و نمایشگاه های نقاشی، یک ملت را از تاریخ تصویری خود بی خبر گذاشت. موسوی با نقش و سهم مؤثری که در انقلاب فرهنگی به عهده داشت، به مدت سه سال یک ملت را از آموختن و دانایی و دانش اندوزی محروم کرد.
موسوی دستش تا مرفق به خون جوانان میهن آلوده است. او به واسطهء مسئولیت مستقیمی که در کشتارها و قتل ها و اعدام های سالهای 60 تا 67 به عهده داشته مجرم است. او عضوی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده و در تمامی سرکوب ها، دزدی ها، قتل ها و جنایات حکومت سنگسار اسلامی شریک و مباشر بوده است.
موسوی نیز همچون بقیه نامزدها هیچ فکر و قصد و هدفی به جز حفظ نظام اسلامی در مخیله اش راه ندارد و او نیز تا آخرین قطرهء خون خود در راه این رژیم با مردم مبارزه خواهد کرد. چون عمیقاً می داند که در صورت یورش ایرانیان و برانداختن جمهوری اسلامی، احتمالاً چیزی هم از خونش باقی نخواهد ماند!

شیخ مهدی کروبی

این یکی که دیگر با تابلو جلو آمده. شیخ دغلباز اصلاحات، آخوندک اسلامفروش سفله، که وجودش به خودی خود توهین به کرامت انسان است. تصور کنید که این شیخک بیمقدار بر گوری در قبرستان چمباتمه زده و کتابی چرکین بدست گرفته و آیات عربی قرقره می کند و رهگذران سکه های خرد پیش پایش می افکنند. و نیز تصور کنید که وی در سازمان ملل متحد و در زیر کتیبهء حقوق بشر کوروش کبیر برای حضار فرهیخته آیه قران را سرلوحهء مزخرفات اسلامی اش قرار داده و به نمایندگی ِ ملتی کهنسال و فرزانه، زوزه های توحش اسلامی سر می دهد!
به راستی کدام تصویر برازنده اوست؟
شیخ مهدی کروبی نه قواد که عضوی از مافیای روحانیت معظم و معزز است و به کفتارهای بزرگی همچون مهدوی کنی و گیلانی فر و نوری همدانی و مکارم شیرازی نسب می برد. به حق که او برای اجرای حکم حکومتی رهبر پا به میدان نهاده است. اما چون فرد کودنی است، در بحبوحهء انتخابات و شمارش آرا، بدون تردید دوباره خوابش خواهد برد و یا اگر با هوشش بدانیم، خود را به خواب خواهد زد!

محسن(سبزعلی) رضایی

محسن رضایی در پیش از انقلاب اسلامی عضو گروهک اسلامی- تروریستی منصورون بود. این نوع گروهک های اسلامی در مقطعی از دههء چهل و پنجاه خورشیدی مانند قارچ توسط استعمارگران تولید شدند و در لبنان و فلسطین آموزش های تروریستی دیدند و در جهت بی ثبات ساختن حکومت های ملی و سکولار منطقه به خدمت گرفته شدند. رضایی بنا به تجربه اش در تشکیل سپاه پاسدارن نقش مؤثری ایفا کرد و سپس با بروز جنگ به جبهه ها رفت تا مخالفان حکومت اسلامی و بیشتر ارتشیان دلاور ایرانی را که به هدف دفاع از میهن با دشمن خارجی می جنگیدند از پشت با تیر بزند.
خون کودکان نابالغی که دسته دسته بر روی مین ها تکه پاره شدند به گردن محسن رضایی هاست. رضایی مسئول بیش از شش سال جنگ بیهوده است که با تجاوز به خاک عراق ادامه یافت و هزاران کشته و معلول به جای گذاشت.
دکتر محسن رضایی ... این را هم نگوییم که دیگر از شنیدن واژه دکتر همگان دچار تهوع می شوند.

***

هیچ شعبده بازی قادر نیست ایرانیان خردگرا را گرفتار روزمرگی ساخته و از ریشه های شر و تباهی غافل کند. با توهم گفتگوی توحش و تمدن، با مضحکهء اصلاحات و با سیرک انتخابات و کیسهء سیب زمینی و سهم نفت، شاید چند صباحی سفلگان و فرمایگان را بتوان سرگرم ساخت، اما به یقین ایرانپرستان و پرورش یافتگان فرهنگ اصیل ایران، ملعبهء دست و دهان اهریمن نخواهند شد.
در وجود هر فرد ایرانی اگر ذره ای منش ملی و غرور ملی و اگر بویی از فرهنگ اصیل ایران باقی مانده باشد و اگر هنوز خرده حرارتی از شعلهء آتش آتشکدها جانش، دلش و روانش را گرما ببخشد، هرگز به گرد این سفلگان بی مایه نمی گردد. تک تک سلول های ذهن و روان و وجود این فرومایگان تازی پرستِ گریخته از اعصار گور و تاریکی، انباشته است از فضولات و ترشحات و چرکآبه های حشرات و سرگین غلطان های بیابان های خشک و قفر عربستان ِ اسلام.

آنانی که مردم را به شرکت در شعبه بازی ولی فقیه تحریک و وسوسه می کنند، به راستی که دانش قوادی تدریس می کنند و درس پفیوزی می آموزند.
این چگونه مشی و شیوه و راه و روش و فکر و سیاستی است که همانان که در برابر رژیم پهلوی، در برابر رهبرانی ایرانی و میهن پرست، قیام مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیشان بود و از کشتن یک پاسبان بی تقصیر فروگزار نبودند، امروز در مقابل آخوندهای کینه توز، اشغالگر، آزادی ستیز و اژی زندگی، در برابر نفس پلیدی و تبه کاری سپر انداخته اند و اخته و آویزان، منتر و معطل و منفعل، مردم را به شرکت در نمایش انتخابات و شعبده و حقه بازی حاکمان اسلامی تشویق و ترغیب می کنند؟ ای اف بر شما باد!

ایرانیانی که چنین می پندارند نه فقط خردباخته، خودباخته و ازخود بیگانه اند، بلکه بی گمان به سندروم استکهلم دچارند. به گروگان گیران خویش تعلق خاطری عاطفی و بیمارگونه یافته اند. ایشان به کسانی که آنان را تاریخاً مورد تجاوز و سوء استفاده قرار داده، تحقیر و هتک حرمت و بی سیرت کرده، علاقه مند گشته و عشق می ورزند. شترگاوپلنگان ملی- مذهبی از نمونه های بالینی و آزمایشگاهی ِ و روانپریش این بیماریند. حتا با اندکی مسامحه می توان مدعی شد که ایرانیانی که به زیارت قبور امامان و امامزاده ها و تازیان متجاوز می روند به گونه ای دچار همین بیماریند. بیگانه پرستی و خودآزاری و لذت بردن از شکنجه و تحقیر خویش و علاقه به زندانبان از عوارض این بیماری است.

نویسنده:سیامک مهر
siamakmehr@yahoo.com

برگرفته از سایت فراگیر ایران ب.ب.ب

http://www.iranbbb.org

---------------------------------------------------------


حسن داعی
چند روز پیش، تلویزیون سی ان ان، گزارشی از متینگ انتخاباتی میرحسین موسوی پخش نمود و زهرا رهنورد را میشل اوبامای ایران خواند1. طبیعی است که این مقایسه چندش آور، هر بیننده منصفی را به تعجب وامیدارد که چطور میتوان همسر رئیس جمهور آمریکا را با همسر کسی مقایسه نمود که در زمان نخست وزیری اش، هم زندانیان سیاسی قتل عام شده اند، هم جنگ خانمانسوز با عراق ادامه پیدا کرده و هم برای نزدیک به یک دهه، هرنوع جنایت چه در داخل و چه در خارج از کشور بوقوع پیوسته است. برای سی ان ان یا همتای بریتانیائی اش یعنی بی بی سی، داستان خیلی واضح و روشن است. دومین ذخیره نفت و گاز جهان را که نمی توان مفت و مجانی به حال خود گذاشت.
تشبیه زهرا رهنورد به میشل اوباما برای این است که نمایش "انتخابات" را با رنگ و لعاب مشتری پسند، به خورد افکار عمومی آمریکا و غرب بدهد و رژیم ایران را ماندگار و مشروع معرفی نماید. نبوغ و استعداد این بنگاههای خبری در قالب کردن کالاهای بنجل آخوندی، از زمانی شکوفا شد که سردار سازندگی لقب میانه رو و معتدل گرفت و پس از وی نیز محمد خاتمی پرچمدار اصلاح طلبی شد. رفسنجانی را به تنگ شیائو پینگ و خاتمی را به گرباچف تشبیه نمودند.
با پایان هشت سال ریاست جمهوری خاتمی، نوبت به "پراگماتیست ها" رسید. اولین کاندیدای مورد نظر علی لاریجانی بود که ری تکیه (از مسئولین کنونی وزارت خارجه آمریکا) وی را مرد قدرتمند ایران و "واقعگرا" نامید. 2 تریتا پارسی وی را "تندروی سابقی که نسبتا پراگماتیست شده" لقب داد.3
سپس نوبت به سردار قالیباف رسید. خبرنگار نیویورک تایمز وی را "مدرنیست قدرتگرا" لقب داد. 4
مازیار بهار، خبرنگار وطنی که در روزنامه های خارجی قلم میزند، در مقاله خود در نیوزویک، شخصیت بدیع قالیباف را موشکافی نمود و به نتایجی رسید که هر ایرانی را انگشت بدهان میکند: 5
"قالیباف یک واقعگراست که دوست دارد کار ها را بطور کامل به انجام برساند. به زندگینامه قالیباف نگاه کنید، یک کار فوق العاده پس از یک کار مهم دیگر است. در سال 2003، وی که رئیس پلیس بود، کاری کرد که تاکنون در ایران به گوش کسی نیز نخورده بود: وی یک تظاهرات دانشجوئی را بدون آنکه از دماغ کسی خون بیاید، با آرامش به پایان رساند. وی وارد مذاکره با رهبران دانشجوئی شد و به مأموران زیر دست خود نیز دستور داد تا از اسحله و باتون استفاده نکنند!"
اما از بدشانسی مازیار بهار و ری تکیه و تریتا پارسی و دلالان حکومت آخوندی، ولی فقیه نه به قالیباف و نه به لاریجانی، اجازه رقابت با احمدی نژاد را نداد. از اینرو، خبرنگاران و کارشناسان مزبور سعی میکنند تا استعداد خود را در کشف استعدادهای جدید در همین کاندیداهای موجود بکارگیرند. بدین ترتیب، زهرا رهنود با میشل اوباما و لابد همسر کروبی با سیمون دوبوار مقایسه میگردد.
البته بازارگرمی برای نمایش مسخره "انتخابات" در حکومت آخوندی، زمانی امکان پذیر است که یک پیش شرط مهم و ضروری فراهم شده باشد. بایستی برای افکار عمومی جا انداخت که مردم ایران علیرغم "انتقاداتی" که به رژیم ایران دارند در این انتخابات شرکت میکنند. یعنی بایستی به این نمایش مشروعیت داد. این وظیفه ای است که دوستداران "وطنی" ملایان بعهده گرفته اند. دراین میان، نقش مهمی بآندسته از خارجه نشینان واگذار شده که ضمنا تحت نام اپوزیسیون برای خود اعتبار و آبرو نیز کسب کرده اند. چهارچوب نظری این کارزار تبلیغی ساده و بی آلایش است. روی دو اصل قرار گرفته: اول اینکه چاره دیگری بجز شرکت در این پروسه نداریم، یعنی همه راهها بسته است و همین آب باریکه ای که حکومت جلوی ما قرار داده نیز غنیمت است. بعبارت ساده تر، همه راهها شکست خورده اند، آخوندها ماندنی هستند، باید این شکست را پذیرفت و وارد این پروسه خفت بار گردید.
پایه دوم این دستگاه فکری نیز بهمان سادگی است: انتخاب بین بد و بدتر است. طبیعی است که خاتمی از ناطق نوری بهتر است و در انتخابات کنونی نیز لابد شیخ اصلاحات و میرحسین موسوی هر دو از احمدی نژاد بهترند.
برای آشنائی با این کارزار تبلیغی، کافی است یکی دو ساعت وقت بگذاریم و به سایت های فارسی خارج از کشور نگاه کنیم. اول به سراغ بی بی سی میرویم. نوشته ای از عباس میلانی در این زمینه باندازه کافی گویاست. ایشان برای مشروع جلوه دادن شرکت در این نمایش میگوید: 6
"(طرفداران تحریم) می گفتند شرکت در انتخابات به معنی توجیه و تثبیت وضع موجود است. فراموش می کردند که شرکت نکردن در آن در شرایطی که بدیلی معقول و ممکن در افق نیست، به معنای تثبیت بدترین روایت "وضع موجود" است. در سی سال اخیر دیده ایم که "وضع موجود" روایاتی گوناگون دارد وگاه انتخاب به راستی میان روایتی خطرناک تر و زیانبارتر از "وضع موجود" و روایت صرفا ناخوشایند "وضع موجود" است."
همانطور که ملاحظه میشود، بنظر میلانی، "بدیلی معقول و ممکن در افق نیست." ترجمه اش این است که هیچ راه دیگری بجز قبول حکومت آخوندی و شرکت در این پروسه مسخره نیست. استدلال دوم ایشان نیز همان داستان بد و بدتر است که به روشنی بیان کرده اند. البته ایشان از اصطلاح "صرفا ناخوشایند (بد) و زیانبارتر (بدتر) استفاده نموده اند.
در سایت ایران امروز که به توده ای های سابق وابسته است، فردی بنام علی اکبر اسماعیل پور که خود را فعال حقوق کودکان معرفی کرده است با حالت التماس از هموطنان میخواهد که برای نجات کودکان ایران زمین به میر حسین موسوی رأی بدهند. به ادعای اسماعیل پور، تنها راه ادامه حیات در ایران، همان شرکت در انتخابات است: 7
""حضورمثبت و موثر در انتخابات – هر چند با انتخابات آزاد دنيا فاصله دارد – تنها گزينه موجود براى تداوم زندگى در اين سرزمين خسته است. ايران عزيز ما خسته است، خسته از تمامى بىمهرىها، خسته از تجارب مختلف و پرهزينه، خسته از استبداد. با حضور موثر خود و انتخاب ميرحسين موسوى كمك كنيد تا بارديگر نشاط و آگاهى به اين سرزمين برگردد."
البته برای برخی از کارکشته گان دلالی برای حکومت ایران، داستان ازاین نیز روشن تر است. ملیحه محمدی در مقاله ایکه در سایت روز نوشته 8 میگوید که شرکت در این نمایش آخوندی انتخاب بین بد و بدتر نیست بلکه برعکس انتخاب بین خوب و خوب تر است: "قبل از هر چیز، طرح این نکته شاید بد نباشد که معضلی که اصلاح‏طلبان در این دوره با آن روبرو شده اند انتخابی میان خوب و خوب‏تر است!" ایشان بلافاصله تأکید میکند که اصولا بحث تحریم در میان اپوزیسیون (منظور خود ایشان و دوستانشان است) مطرح نیست: "این بار در ایران و در صحنه اپوزیسیون دیگر طرح تحریم به عنوان یک راه‏کار سیاسی مطرح نیست."
ملیحه محمدی ازآن جمله کسانی است که اصولا بحث در مورد خوبی یا بدی شرکت در انتخابات را جایز ندانسته و با تمام وجود وارد میدان شده اند. نمونه دیگر آن سایت "پیک نت" وابسته به حزب توده است که در نوستالژی دهه اول انقلاب و جبهه دروغین ضد امپریالیستی به رهبری خمینی و نخست وزیری میر حسین موسوی بخود می پیچد و افسار گسیخته است. سایت پیک نت، در گزارشی هیجان انگیز و حماسی از متینگ انتخاباتی موسوی در تبریز می نویسد: 9
"شعار تبریزی ها هنگام استقبال از موسوی: آذربایجان بیرکلام، موسوی دیر والسلام (حرف آذربایجان یک کلمه است، موسوی والسلام)."
سایت حزب توده، سپس به سفر موسوی به اصفهان میرسد و با شور وشعفی که فقط میتوان در ذوب شدگان ولایت پیدا کرد می نویسد: 10 "اگر ایران، اصفهان شود، موسوی رئیس جمهور می شود!" اما اگر کسی استدلال عباس میلانی و دوستانش را پذیرفت و خواست در این انتخابات قلابی شرکت کرده و بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند، داستان کمی پیچیده تر میشود. راستی احمدی نژاد بدتر است یا میرحسین؟ اگر دو صفحه کاغذ برداریم و در یکی جنایات حکومت آخوندی در چهار سال گذشته را بنویسیم و در کاغذ دیگر، جنایات دهه شصت یعنی زمانیکه میرحسین اولین مقام اجرائی مملکت بود را ردیف کنیم. انصافا کدام پربارتر و هیتلر پسند تر است؟
از اینرو، اگر کسی جرئت کرده و مانند دانشجویان دلیر ایرانی از این میرحسین سوال کند که نقش جنابعالی بعنوان عالی ترین مقام اجرائی کشور در آنهمه جنایات و بخصوص قتل عام هزاران زندانی بیگناه در سال 1367 چه بوده است، یکی از همین بازماندگان حزب توده مثل رضا فانی یزدی، به صحنه آمده و با عصبانیتی که بیشتر به دفاع از ناموس شبیه است، سوال کننده را سر جایش نشانده و می پرسد که خود شما در آن سالها کجا بودید؟ فانی یزدی در مقاله ایکه نوشته، با ذکر یک داستان از کنگره حزب کمونیست شوروی به رهبری خروشجف، دانشجویان سوال کننده را به همدستی با قاتلان زندانیان سیاسی متهم میکند و با وقاحتی شگفت آور می نویسد: 11
"این داستان مرا به یاد کسانی می اندازد که از میرحسین موسوی، نامزد انتخابات ریاست جمهوری، می پرسند آقای ‏موسوی، شما در دهه اول جمهوری اسلامی و در دوران کشتار و جنایت های رژیم، بویژه در سال ۶۷، کجا بودید ‏و چه می کردید. موسوی همان جا بود که بسیاری از آقایان و خانم هایی که امروز سوال می کنند نشسته بودند."
فانی یزدی پس از آنکه از سوال کنندگان یک چیزی نیز طلبکار گشته است نصیحت میکند که اصولا در انتخابات کنونی جای اینگونه سوالات بیمورد نیست:
" کشتار فاجعه آمیز سال ۶۷ و جنایت ها و فجایعی که به سرکوب مخالفین نظام اسلامی در دهه اول انقلاب منجر ‏گردید را فرصت طلبانه در مقابل حریف انتخاباتی ریاست جمهوری دستمایه سیاست لحظه ای خود نکنید. به میان ‏کشیدن کشتار ۶۷ در مقابله با نامزدهای انتخاباتی در حقیقت لوث کردن فاجعه کشتار زندانیان سیاسی است."
در پاسخ به میلانی و فانی یزدی و همه مشاطه گران حکومت آخوندی، کافی است از مهندس مهدی بازرگان یک نقل قول بیاورم که به گویاترین شکل بیان کننده اوضاع و احوال اینگونه افراد است. در سال 1367 یعنی بیست سال پیش، مهندس بازرگان از طرف نهضت آزادی نامه ای به خمینی نوشت و از وی گله کرد که رژیم ملایان، با باز گذاشتن یک حداقل فضای تنفس سیاسی برای نهضت و دیگر گروههای مشابه، در صدد است که به دیکتاتوری خود مشروعیت بخشیده و به دنیا اینطور القا کند که گویا یکنوع دموکراسی حداقلی نیز در ایران وجود دارد. بازرگان به خمینی گفت که نهضت زیر بار این نمایش ننگ آلود و به تعبیر خودش "حیات خفیف خائنانه" نمی رود و دفتر و دستک خودش را تعطیل خواهد نمود. متاسفانه بازرگان به این وعده عمل نکرد و بخصوص پس از فوت ایشان، نهضت آزادی به رهبری ابراهیم یزدی، نه تنها مرزهای حیات خائنانه را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت، بلکه سرمشقی نیز برای دیگر همقطاران خود گردید و به مرشد بقیه نیز تبدیل شد. بازرگان در نامه خود، پس از بازشماری فشارهائیکه به نهضت وارد میشود به خمینی گفت: 12
(نامه سرگشاده دبيركل به رهبر انقلاب در مورد اقدامات غيرقانوني عليه نهضت، تاريخ: 12/7/67)"آنچه مدعيان خواسته و پرداختهاند اينست كه اولاً نهضت آزادي ايران، با فلج شدن از داخل و لكهدار شدن در خارج، اسماً در صحنه سياست و خدمت باقي بماند ولي عملاً منشاء اثر مثبتي نبوده حيات و حركت چندان، جز در زير ذرهبين اطلاعاتي آنها و خنثي شدن قبلي كارها نداشته باشد. ثانياً با تظاهر به اينكه در جمهوري اسلامي ايران حزب قانوني مخالف (و شايد چند حزب ديگر و گروههاي فرمايشي) حضور و فعاليت و امنيت دارند، بتوانند به تبليغات نادرست سياسي و انتخاباتي و به خلافكاري اقتصادي و اداري و سياسي خود جامه حق به جانب بپوشانند و نهضت آزادي وسيله براي فريبهاي سياسي و خيانت بشود.
در هر حال دو انتخاب پيش روي ما گذاردهاند: حيات خفيف خائنانه يا توقف داوطلبانه و تعطيل شرافتمندانه.
طبيعي است كه نهضت آزادي ايران، به رهبري و ياري خداوند و به تائيد ملت ايران، تن به ذلت و خيانت ندهد و اگر چاره نباشد راه دوم را برگزيند. ولي لازم بود قبلاً به شخص جنابعالي و به هموطنان شرافتمند اعلام نمائيم كه گردانندگان پس پرده حاكميت هستند كه ما را وادار به تعطيل و توقف مينمايند. تعطيل و توقفي كه مسلماً بيصدا در دنيا و بدون تاثير سوء بر مردم ايران نخواهد ماند و سكوتي كه بيش از هر فرياد يا طومار و كتاب آبروي انقلاب و نظام و متوليان را برده، آينده شومي را ارمغان خواهد آورد. غرض از تصديع اينجانب به نمايندگي از طرف نهضت و هشدار حاضر به خدمتتان آن بود كه اگر جريان به صورت ناروا و ناجوانمردانه فعلي ادامه يافته دفتر نهضت آزادي پس داده نشود، فعالين دستگير شده آزاد نگردند، از آنها عذرخواهي و اعاده حيثيت به عمل نيايد، طوقهاي تعهد همكاري و جاسوسي از گردن اعضا و همكاران برداشته نشود، ارعابها و ممانعتهاي شهرستانها و تهران متوقف نگردد، . . . و بطور كلي رفتار حاكميت و مخصوصاً وزارت اطلاعات و دادستاني انقلاب بر موازين اسلام و عدالت و بر وفق قانون اساسي و حاكميت ملي معطوف و تضمين نگردد، ملت شرافتمند ايران و مردم عدالتخواه جهان خواهند دانست كه چون حاكميت ايران طاق تحمل آزادي و كمترين صداي مخالف را ندارد، در حيات و حضور جنابعالي دست به تعطيل نهضت آزادي (و جمعيت و گروههاي ايراني قانوني) زده است، ضمن آنكه به طرفداران براندازي و آشوب و انهدام ايران سند دادهاند كه مبارزه مسالمتآميز قانوني در چارچوب اسلام و انسانيت و اصول، راه نادرست بيفايده است و به اينترتيب ميدان را در آخرين پيام قدرت و بقاي خود براي ايجاد يأس و ترس و كفر و براي ديكتاتوري و استبداد داخلي و استيلاي خارجي بازتر كرده اند."
قضاوت را به هموطنان وا میگذارم که آنچه این افراد در این سی سال کرده اند زندگی خفیف خائنانه است یا چیز دیگر.
یادداشت ها:1- گزارش سی ان ان
http://www.iranian.com/main/2009/may/mousavi-rahnavard2- شهادت ری تکیه در برابر کمیسیون خارجی سنای آمریکا، 19 سپتامبر 20063- http://www.niacouncil.org/index.php?option=com_content&task=view&id=1135&Itemid=294- نیویورک تایمز، 28 ژانویه 2008 http://www.nytimes.com/2008/01/27/world/middleeast/27tehran.html?fta=y 5- Newsweek, 1.8.2007 http://www.newsweek.com/id/56692 6- عباس میلانی، سایت بی بی سی http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/05/090527_pm_ir88_elec_i_milani.shtml 7- http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/180478- http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2009/may/24//-a3542473f0.html9- http://www.peiknet.com/1388/10khordad/05/PAGE/37MUSAVI.htm 10- http://www.peiknet.com/1388/10khordad/03/PAGE/32ESFEHAN.htm11- http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/1802212- نامه نهضت آزادی به خمینی http://www.nehzateazadi.net/bayanieh/67/html/026sargoshdeh.htmنویسنده:حسن داعیhttp://www.iranianlobby.com/
برگرفته از سایت فراگیر ایران ب.ب.ب

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

رفتن نیروهای پلیس به اشرف

اقدام غیرقانونی و سرکوبگرانه در پاسخ به درخواست ملایان است


خانم رجوي در نامه به رييس جمهور آمريكا و دبيركل ملل متحد خواستار ممانعت از ورود پليس به اشرف شدبه دنبال فراخوانهاي مجدد رژيم آخوندي براي «اجرايي كردن توافقهاي دو جانبه», صبح امروز نيروهاي پليس عراق بطور ناگهاني به كمپ اشرف، محل استقرار 3400تن اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران اپوزيسيون در عراق، رفتند. اين اقدام سركوبگرانه در حاليست كه نيروهاي ارتش عراق در حال حاضر حفاظت كمپ اشرف را به عهده دارند و هيچ نيازي به ورود نيروهاي پليس عراق نيست. در روزهاي گذشته احمدي نژاد، رئيس جمهور ملايان، و جليلي دبير شوراي عالي امنيت آنها، دولت عراق را علنا براي سركوب اپوزيسيون ايراني در عراق تحت فشار گذاشتند. همزمان با اوج گرفتن اعتراضات اجتماعي در ايران, خامنه اي در آستانه نمايش انتخابات رياست جمهوري و براي انتصاب مجدد احمدي نژاد به اين سمت، خود را قوياً نيازمند سركوب اپوزيسيون مي يابند.اين يك اقدام فوق العاده خطرناك است كه مي تواند زمينه ساز يك فاجعه انساني در اشرف باشد، چيزي كه رژيم آخوندي از مدتها پيش براي آن طراحي كرده است. ورود ناگهاني پليس به اشرف دقيقا نقض تعهد دولت عراق به آمريكا مبني بر احترام به حقوق ساكنان اشرف است.خانم مريم رجوي، رييس جمهور برگزيده مقاومت ايران، صبح امروز طي نامه هاي جداگانه اي به پرزيدنت اوباما و دبيركل بانكي مون, با تاكيد بر اينكه دولت عراق تاكنون به هيچيك از حقوق بنيادين ساكنان كمپ اشرف اذعان نكرده است, خواستار مداخله بلادرنگ به منظور ممانعت از ورود نيروهاي پليس عراق به داخل اشرف، كه مقدمة يك فاجعه انساني مطلوب ملايان حاكم بر ايران است، شد.در 24آوريل، پارلمان اروپا با تصويب قطعنامه «وضعيت انساني ساكنان كمپ اشرف» از نخست وزير عراق مصرانه خواست تا «تضمين كند كه هيچ اقدامي توسط مقامات عراقي صورت نگيرد كه حقوق بشر ساكنان قرارگاه اشرف را نقض كند و همچنين مقاصد دولت را نسبت به آنان روشن سازد. از مقامات عراقي ميخواهد كه از جان و تماميت فيزيكي و رواني ساكنان قرارگاه اشرف حفاظت كند و با آنها طبق تعهدات تحت كنوانسيونهاي ژنو رفتار كند...» قطعنامه پارلمان اروپا همچنين «از دولت عراق مي خواهد كه به بلوكه كردن قرارگاه خاتمه دهد و موقعيت قانوني ساكنان قرارگاه اشرف را كه «افراد حفاظت شده» تحت كنوانسيونهاي ژنو مي باشند، محترم شمارد».خانم رجوي در نامه هاي خود با استناد به نامه هاي كميته بين المللي دفاع از عدالت در برگيرنده 2000پارلمانتر در اروپا و آمريكا و كميته بين المللي حقوقدانان در دفاع از اشرف در برگيرنده 8500حقوقدان در اروپا و آمريكا, تاكيد كرد چنانچه دولت عراق از التزام به قطعنامه پارلمان اروپا و اجراي آن سر باز زده و به نقض حقوق ساكنان اشرف ادامه دهد, تنها راه، مراجعه به سازمان ملل و بر قراري تضمينهاي بين المللي و بر عهده گرفتن حفاظت اشرف مستقيما از سوي نيروهاي آمريكايي است.
دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران7خرداد 1388(28مه 2009)
-------------------------------------------
اشک تو چاره ساز غم کهنه ی تو نیست
(پیش کش به اهالی سرفراز و تسلیم ناپذیر شهر اشرف)
جمشید پیمان

فـرگـردِ خـیـزش اسـت ، بــتـازان در ایـن مـیـان
فـصـل حـضـور تـسـت ، مـشــو از نـظـر نـهــان
بــر قــولِ شـیـخ نـاکـس و بـد عـهـد دل مـبـنـد
کــز ایــن مــعــامــلــت نـرسـد بـرتـو جــز زیـان
ایــن گــرگِ بـــدنــهـــادِ درون تــیـــره را چـــــرا
کــردی بـه مـیـهـن از هم گسستـه ، پـاسـبـان
دیــدی چـــه رفــت بر تـــو و بـر سـرزمـیـن تـو
زیــن شــیـــخ بــد دل و بــد کــار و بــدزبــــان؟
اشـکِ تـو چـاره ساز غـم کـهـنـه ی تـو نیسـت
بــاری ، بــخـنـد و چـهــره ی امّــیــد کـن عـیـان
از شــب مــتــرس و پــای بــنــه در مـسیـر روز
پــیــغــام صـبـح مـی دهــدت مــهــر آسـمــان
شـهـری سـت درخـیـالِ تو ، شـهـری بــرابــرت
بــگـذر ازآن خـیـال و مـکـن انـدر ایــن ، گــمــان
شــهــر بــرابــرت ، شــــرفِ روزگــار تـــســـت
ایـن اشــرف اســت و شـوکـتِ مـا را بود نشان
ایـن اشـــرف اســت دردلِ آزادِگــان بـه جــوش
ایــن اشــرف اســت در رگِ ایــــرانـــیـــان دوان
ایــن اشــرف است چـنـیـن ســبــز و سـرفــراز
گــل کـــرده در بــهــار و گـــذر کــرده از خـــزان
چــون کـــوه اسـتـوار و چو دریـا ، همه خـروش
کـشتی، همـه زجــان و زخــون کـــرده بـادبــان
شهری ست مردمش همه صــدق و همه وفــا
شهری ست مردمش همه سرسبز و دل جوان
نــه دلـقـشـان زخدعــه ، نــه دســتــار از ریــــا
تــن پــوشـشـان زعشـق و زنور است طیلسان
گـــردآفـــریــد و آرش و ســتّـار و کـــاوه انــــــد
انــدر مـصــافِ خــصـم ، کـمـان کـرده درکـمـان
اســتــاده همچو کــوه و خـروشنـده چون خــزر
در پـیـش خـصـم صـخــره و بــر دوست پرنـیـان
دشـمـن زنـامـشان ، هـمـه در رنـج و در عـذاب
یـــاران زکـارشان ، هـمه شــادان و گــل دهـان
بـا رزمـشـان دوبــاره مـیـهـنـم آزاد مـی شـــود
از ایــن گـــروهِ هــــرزه ی بــد کــار و اهــرمــان
تـنـهــا نـه مـــیـــهـن در بــنـــد و زخـــمـــی ام
گـــردد رهـــا ، کــه خــلــق بـلا دیـده ی جـهان
-------------------------------------------------------

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

نترس از گلولۀ دشمن...!
نمایش انتخابات ریاست جمهوری رژیم اشغالگر اسلامی در ایران
و
پیامی به ایرانیان
جهت مقابله با سران رژیم اشغالگر، غیر ایرانی و ضدایرانیِ جمهوری اسلامی!