۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه






چنین گرگِ به خـون آغشتـه پـوزه


به دشتستانِ ایـران گشته نـاطـور


سروده ای از آقای جمشید پیمان




الا شـیـخ پـلـیـد و زشت و مـنـدور
الا از مــردمــی روح تــو بــس دور
الا ای مـایــه ی جـهـل و تـبـاهـی
فرو در قعر ظلمت ، مـانده مهجور
الا ای نــا هــویـــدا اصــل رنــگـت
زده بــر رخ هـزاران جـلـد مـقـشور
رخ زشـتِ تــو شـد در مـه پـدیـدار
تـهی گـشت آسمـان از تابش نـور
بـه تـاریـکی کـشانـدی میـهـنـم را
درین کارت چه کس بنمود مامور؟
نــکـونــامـی نـبـاشــد در کـنــارت
هـمـه اوبـاش بـاتو گشته محشور
پلشتی را به گیتی جان تو هستی
به پیش مـردمـان ،پستی و منفور
بـه خـون ریـزی نـظـیـرت را نـیـابم
نـه اسکندر ،نـه چنگیز و نـه تیمور
گریـزانـدی ز مـذهـب مـردِ دیـن را
به نـزد اهـرمـن سعی تو مـشکور
عـزا کـردی به هـر خـانـه، طرب را
بـریـدی گیـسـوانِ چـنـگ و تـنـبـور
نه کـژدم می زند برسـانِ تو نـیش
نـه مانـنـدت گــزد بـیـچـاره زنـبـور
*****************
خـدایـا بـا کـه گـویــم دردِ خــود را
چه سان مرهم کنم این زخم ناجور
کـه شیخی ناکس و بی بته امروز
کـشـانـده مـیـهـنـم را بـر لبِ گــور
ز شـاه و پـادشاهـی چـون بریدیم
شده سلطانـمان این شـیخ ناجور
زده تــکــیــه بـر اورنـــگِ ولایــت
بـود کـارش فـریـب و حـیـلـه و زور
چنین گـرگِ به خـون آغشته پوزه
بـه دشـتستانِ ایران گشته ناطـور
کـشیـده خـونِ زنـدانـی ،دم مـرگ
فـرو کرده جـوانـان ، زنــده در گور
مـوافـق را کـشـانـده در لـجـن زار
مـخـالـف را به کشتن داده دستور
بـه فـرمانی گـلـستان را خزان کرد
که گـورسـتـان کـنـد آبـاد و معمور
******************
گـرش روح خـدا خـواندم ،ببخشای
مـرا از ایـن خـطـا مـیـدار مــعــذور
بــه پـیـش داور بــیـنــایِ تـــاریــخ
جــنــایـاتـش نــمـانـد از نـظــر دور
نـمـی مـانـد بدین سان کارو بارش
بـیـفـتـد عاقبت از این شـر و شـور
زجــا خـیـزد چـو خـلـق رنـج دیـده
بکوبد بر سرش بـس تیغ و ساطور
بــروبـد خــاکِ مـیـهـن از وجـودش
شـود ظلمت سـرامان خانه ی نور
درخــشــد بــار دیــگر مـهـر تـابـان
گریـزد از وطن این شیـخ شب کور

جمشید پیمان
------------------------------------------

هیچ نظری موجود نیست: