۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

یک نقاشی
و
یک عکس!


پیوندی بسیار زیبا، میان آنها





پیوندی میان مبارزات زنان از آن هنگام، تا این هنگام.

نقاشی، بیش از دوصد سال عمر دارد و از فرانسه می گوید؛

و

عکسی دوروزه؛


که مبارزات زنان سرزمین ما بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی را نشان می دهد!

اما گویی هردوی آنها در یک زمان آفریده شدند.

در هر دو جا؛


زن، این زیباترین آفریدۀ خدا؛

میانجی؛

و

نشانۀ آزادی است!


کیانوش رشیدی

نهم دی ماه هفت هزار و سی و یک ایرانی

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه




توطئۀ قتل موسوی، کروبی، خاتمی در شرف تکوین است!


در سالهای ریاست جمهوری محمد خاتمی، با فتوای غیر علنی آیت الشیطان هایی همانند مصباح، بانو پروانه فروهر و داریوش فروهر را مثله، مثله کردند.

چندین نویسنده و شاعر را در خیابانها کشتند.

امروز اما با فتوای علنی کسانی همانند "واعظ طبسی" که نمایندۀ حکومت اموی-اسلامی در خراسان می باشد، "رهبران فتنه، محارب می باشند."

آخوندهایی همانند واعظ طبسی، این پدرخوانده های رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، امروز اما، در روز روشن فتوا به قتل نخست وزیر خمینی، رییس مجلس خمینی و وزیر ارشاد و رییس جمهور وقت خود می دهند

مار سمی و زخم خورده، که همانا رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی است، بر طبق قانون طبیعت، در واپسین دقایق زندگی خود نیش بر دُم خود می زند و تلاش دارد این دُم را گاز بگیرد.

جنایات موسوی در حق مردم ایران را می دانم.

می دانم که چگونه کروبی در مجلس رژیم حکومت کرد و "حکم حکومتی" در بارۀ مطبوعات را در مجلس رژیم خواند.


می دانم که خاتمی، هم در هنگامی که وزیر ارشاد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی بود، و هم هنگامی که "لقب" رییس جمهوری این رژیم را بر روی خود داشت، با ایرانیان چه کرده است.

اما! من، همانند یک ایرانی،همانند یک هوادار پادشاهی در سرزمین ما، که از حقوق انسانی تک تک ایرانیان دفاع می کند، حکم قتل موسوی، حکم قتل کروبی و حکم قتل خاتمی و محارب خواندن آنها از سوی آخوندها و از جمله آخوند "واعظ طبسی" را محکوم می کنم.

کیانوش رشیدی

هشتم دی ماه هفت هزار و سی و یک ایرانی



هشدار!

توطئۀ خبرگزاری رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی،

برای کشتار هم میهنان یهودی، ارمنی، آشوری، کلدانی، و

هم میهنان باورمند به آیین های زرتشتی،بهاییت و مسیحیت!




خبرگزاری حکومتی "ایرنا" در نوشته ای که تاریخ امروز، سه شنبه، هشتم دی ماه 1388 را در زیر خود دارد، مدعی شده است بانوانی که در تظاهرات عاشورا بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، روسری از سر برداشته اند، غیر مسلمان هستند.
خبرگزاری حکومتی "ایرنا" می نویسد:
"به گزارش ايرنا در تصاويري که خبرگزاري هاي خارجي اخيرا منتشر کرده اند خانمي در ميان اغتشاشگران مشاهده مي شود که صليب به گردن دارد و باز بودن قسمت جلوي بدن وي به همراه روسري که از سرش افتاده به خوبي از غير مسلم بودن وي حکايت مي کند.

همچنين در تصوير ديگري دو خانم مشاهده مي شوند که به ظاهر قصد حفاظت از نيروي انتظامي را دارند اما هيچ گونه روسري يا حجابي بر سر آنها مشاهده نمي شود.البته بد حجابي درميان آشوبگران امري عادي بوده و برخي تصاوير دريافتي که حيا و عفت عمومي اجازه انتشار آنها را به ما نمي دهد از رخ دادن اعمال شنيع ميان آشوب طلبان در ظهر عاشورا حکايت دارد اما بر سر نداشتن حجاب آن هم در ظهر عاشورا که حتي اقليت هاي ديني هم براي آن احترام قائلند؛شکي در غيرمسلمان بودن اين افراد باقي نمي گذارد.
...
البته پاره کردن و آتش زدن نمادهاي مذهبي و پرچم هاي هيئات عزاداري و حتي سنگ پراکني به نمازگزاران ظهر عاشورا از ديگر قرائني است که غير مسلمان بودن بخشي از آشوب طلبان را به اثبات مي رساند چراکه اين امر از هيچ مسلماني ولو مسلمان ظاهري هم سر نمي زند."

سرکردگان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و خبرگزاری بدنام و ضدایرانی اش، بدینگونه و با درج این نوشته، کمر به قتل هم میهنان یهودی، ارمنی، آشوری، کلدانی و هم میهنان باورمند به آیین های زرتشتی، بهاییت و مسیحیت بسته اند.

به سرکردگان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی باید گفت:
یک- برداشتن حجاب اجباری، خواست تک تک بانوان آزاده ی ایرانی است. بانوان ایرانی خود را آماده می کنند که در روز هفدهم دی ماه، سالروز "کشف حجاب" در سال ۱۳۱۴، در سرتاسر ایران، حجاب اجباری را از سر بردارند.

دو- بر همه، و بویژه بر سرگردکان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، مانند روز روشن است که همۀ مردم ایران، از هم میهنان یهودی گرفته تا ارمنی، آشوری و کلدانی، و نیز هم میهنان باورمند به آیین های زرتشتی، بهاییت و مسیحیت، دوشادوش باورمندان به اسلام در میهن ما ، به نبرد با رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی برخاسته اند.

سه ـ تقسیم نمودن انسانهای ایرانی به مسلمان و غیر مسلمان، نشان از ضد ایرانی بودن رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی دارد، که گزمگان و مزدورانش ، حتی در روز "عاشورا"، ایرانیان را به گلوله بستند و از بامداد امروز سه شنبه، هشتم دی ماه، به "مسجد قبا" در شیراز یورش آورده اند.

چهار-رژیم زخم خوردۀ جمهوری اسلامی که آخرین روزهای عمر خویش را می گذراند، تلاش دارد با پخش خبر غیر مسلمان بودن بانوانی که در تظاهرات بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، روسری از سر برداشته اند، گزمگان خویش را به جان یهودیان، ارمنی ها، آشوریان، کلدانی ها و باورمندان به آیین های زرتشتی، بهاییت و مسیحیت بیاندازد.

هم میهنان!

دوشادوش یکدیگر، توطئۀ نوین رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی بر علیه هم میهنان یهودی، ارمنی، آشوری، کلدانی و باورمندان به آیین های زرتشتی، بهاییت و مسیحیت را محکوم نموده و به پشتیبانی از امنیت آنان و نیایشگاه هایشان برخیزیم!

سرنگون باد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی!
پاینده ایران!
بادا که خرد پاک نگهبان مردم و سرزمین ما باشد!
ما پیروزیم، چون حق با ماست!

کیانوش رشیدی
هشتم دی ماه هفت هزار و سی و یک ایرانی

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه



شمارۀ سی و هشتم نشریۀ اینترنتی سینمای آزاد

منتشر شد
در این شماره می خوانید:


•زیر ذره بین!...
نگاهی به آزادی
جشنواره سینمای مقاومت ایران در تبعید در برلین) برنامه کامل ) •فیلمساز مردمی !،تریلوژی ساز ولایت فقیه وجنبش مردم!! بصیر نصیبی (یادداشت روز دیدگاه ها) •نوحه سینه‌زنی برای عاشورای آینده-هادی خرسندی- •ما زنان ایرانی خاموش نمی مانیم .لیلا قبادی • »ضرغامی را بیرون از صداوسیما دوست دارم»مسعود کیمیایی•سکوت «سبز»ها• حضور مینو همیلی در کارگاه خادم سینمایی رژیم در تورنتو• از هنرمندان مبارز شیلیایی بیاموزیم• معاونت سینمایی دولت کودتا!از فیلم تهمینه میلانی رفع توقیف می کند•. نقش مخملباف در آغاز سینمای ارتجاعی ج.ا. از زبان سینما بنویس ج. ا •آذری سرخ( پروانه قاسمی ) •جایزه پروین برای بهرام؟؟؟ مهستی شاهرخی• شهره آغداشلو معارض بود، موافق شد،موافق بود، معارض شد! •مدیر امور سینمایی دولت کودتا !با 400 هنرمند دیدار کرد• قطار قم / مشهد به ضد انقلاب پیوست! •فیلمسازان ج. اسلامی به جای،فیلم سازی داور جشنواره دوبی می شوند• پشت پردهً مرگ بر کلمبوس(حکایتی حقیقی)ن- مرآت • و...
•بخش های دیگر
با یاد بیژن مفید•
گفتگوی بصیر نصیبی با بیژن مفید در سال1347 ودر سالن تئاتر سنگلج، حرفهای جمیله ندایی در باره بیژن • 30سال سینما در جمهوری اسلامی( طرح بازگشت تبعیدیها) پژوهش وگزارش از بصیر نصیبی• تجزیه وتحلیل فیلم. ایرج بهرآبادی• دیدگاه ها واندیشه ها: زنی در میان جنگ سالاران سارا نیکو ،مرز جدا کننده وفادارن به نظام با وفاداران به جنبش آزادیخواهی .حنیف حیدرنژاد• سینمای جمهوری اسلامی از دیدمطبوعات داخلی:
ترنگ عابديان: بهمن قبادی فيلم من را به سرقت برده است،« محاکمه در خیابان»؛ اندر حکایت قالب کردن بدل به جای اصل• تحلیل چند فیلم برتر هیچکاک •مراحل درخواست پناهندگی در آلمان حنیف حیدرنژاد •فرم ومحتوا دراکسپرسیونیسم آلمانی فریبرز دهقان پور...
• فایل تصویری
فیلم جدید داریوش شیروانی آماده شد • سینمای زیر زمینی ایران ومسلم منصوری •برای یک لحظه آزاد ی( آرش ریاحی)• ویکتور خارا. هنرمند مبارز شیلیایی.

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه



امروز در سرتاسر ایران، "منتظری" بهانه بود، کل رژیم نشانه بود!

مشت کوبندۀ مردم ایران بر دیوار استبداد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی!



مردم قهرمان ایران، امروز سی ام آذرماه و در آستانۀ" شب یلدا"، یکبار دیگر مشت کوبنده ای بر دیوار استبداد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی کوبیدند.
امروز، مردم ایران در سرتاسر میهن ما، در گذشت حسینعلی منتظری را بهانه قرار دادند، تا یکبار دیگر به سران رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی بگویند با تمامیت این رژیم مخالف هستند.
امروز مردم ایران، در سرتاسر ایران و بویژه در شهر "قم" که نخستین جرقه های توطئۀ شوم و ضد ایرانی سال 1357 تازی در آنجا زده شد، با شعارهای "مرگ بر دیکتاتور!"، "دیکتاتور بداند، نهضت ادامه دارد!"، بار دیگر به سران یاوه گوی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی یاد آور شدند:"ما آزادی مردم و میهن خود را بدست خواهیم آورد!"
مردم میهن ما، امروز با سردادن شعار:"ما، نوه های کوروشیم، دیکتاتورو می کشیم!" و آنهم در آستانۀ بسر آوردن "شب یلدا" و جشن زایش خورشید،جشن زایش مهر، با صدایی رسا به سران رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی گفتند:" ما، کوروش،نخستین انسان، که فرمان آزادی انسان در سرتاسر جهان صادر کرد را، فراموش نمی کنیم و نه تنها این پیام آور آزادی را فراموش نمی کنیم، که، ما نوه های کوروشیم! و همانند کوروش برای آزادی انسان مبارزه می کنیم!".
مردم ایران، امروز یکبار دیگر و در سرتاسر ایران در یک همه پرسیِ اعلام نشده شرکت کردند و به سران رژیم اشغالگر گفتند:"منتظری بهانه است، کل رژیم نشانه است!.
به سوی جشنِ زایش مهر، جشن زایش خورشید و بسر آوردن شبی "بلند " می رویم.
شب "بلند" و سی ویک ساله بر میهن ما به پایان خود نزدیک می شود و شب پرستان، به زباله دانی تاریخ سپرده خواهند شد.

کیانوش رشیدی
سی ام آذرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی
---------------------
شعار "ما نوه های کوروشیم، دیکتاتورو می کشیم" در فیلم زیر:

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه




"ترک عادت موجب مرض است!"


اما


" زیر آب رفتن عادت کوض است!"





به عکس بالا بنگرید.
بیش از صد سال از عمر آن گذشته است.
در عکس سخن بر سر یورش مارها و کژدم های عمامه بسر اسلامی به انقلاب مشروطه است.
آن مارها و کژدم ها ، که آن هنگام نیش خویش را بر تن ایران و ایرانی فرو کردند، امروز دیگر زندگی نمی کنند.
خمینی، خامنه ای، احمدی نژاد ، یزدی، جنتی، واعظ طبسی و خمینی پرستان در هر رنگ و لباسی، مارها و کژدم های اسلامی امروز ی هستند که بگویند:
"نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است"
و مصداقش را بیاورند که اینگونه می گوید:
"ترک عادت موجب مرض است!"
آنها نمی دانستند و نمی دانند که ما ایرانی ها از دیر باز می گوییم:
" زیر آب رفتن عادت کوض است!"


کیانوش رشیدی
بیست و هشتم آذرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی



سه حرکت غیر اخلاقی هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) در یک نگاه




خبر رسیده است که هوشنگ ابتهاج(ه.اسایه) در سالهای گذشته با سید علی خامنه ای، ولی وقیح رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی دیدار و گفتگو کرده است.
علی معلم دامغانی، یکی از شاعر-مزدورانِ "ولایت مدارِ"!! رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، در گفتگویی با پایگاه اطلاع رسانی "دفتر حفظ و نشر آثار خامنه ای" گفت:
"چند سال پیش، به اتفاق یکی دو نفر از دوستان و آقای هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) به خدمت آقا رسیدیم... آقا بتازگی شعری از آقای سایه را خوانده بودند...آقا در این دیدار آقای سایه را تشویق کردند..."
این گفته های علی معلم دامغانی در بارۀ دیدار هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) با خامنه ای، نه تنها در پایگاه اطلاع رسانی"دفتر حفظ و نشر آثار خامنه ای" چاپ شد، که وبسایت های دیگر در درون و برون مرز آن را نقل کردند.
هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) حتما این گزارش را خوانده است. اگر نخوانده است، دیگران این خبر را بگوش او رسانده اند. بدین خاطر و اگر دیدار هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) با علی خامنه ای درست باشد:
دیدار هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) با علی خامنه ای، نخستین حرکتِ غیراخلاقیِ از سوی نامبرده می باشد.
اگر هوشنگ ابتهاج(ه.اسایه) با خامنه ای، ولی وقیح جنایتکار رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ملاقات کرده است و آن را به آگاهی دیگر ایرانیان و از جمله ایرانیان مشغول در حزب متبوعش، یعنی حزب معلوم الحال توده، نرسانده است، دومین حرکت غیر اخلاقی خود را به انجام رسانده است.
از آنجا که هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)، سخنان علی معلم دامغانی در بارۀ دیدارش به همراه نامبرده را خوانده است و در این باره سکوت می کند، سومین حرکت غیر اخلاقی خویش را رقم زده است.
هرگاه فراموش نکنیم، یک پای هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) در ایران است و پای دیگرش در آلمان.
بر همۀ ایرانیان در آلمان همانند روز روشن است که هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) همواره میان تهران و دیگر شهرهای آلمان در سفر است و در سفرهایش به ایران، به ادارۀ رادیو و تلویزیون رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، رفت و آمد می کند.
در صورت تکذیب خبر رفت و آمد از سوی هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)، و یا از سوی دیگر نزدیکانش به تهران، متن تندنویسی سخنان وی در رستوران"سفره خانۀ محبوبه" در شهر دوسلدورف آلمان، به آگاهی هم میهنان خواهد رسید که در این سخنان هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) از رفت و آمد خویش به ایران برای دیگران می گوید.
...هرگاه فراموش نکنیم که این هوشنگ ابتهاج(ه.اسایه)، همان هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) است، که در هنگامۀ ریاست صادق قطب زاده بر رادیو و تلویزیون رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و تحریم صدا و سیمای منحوس رژیم، حتی از سوی شاعران و نویسندگان توده ای(که خود هوشنگ ابتهاج نیز در جمع شان بود)، اطلاعیه صادر کرد و گفت:"اشعار مرا در رادیو و تلویزیون بخوانید!"
و هرگاه فراموش نکنیم ،این هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)، همان هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) است که ماموران فرهنگی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی بر روی اشعارش در ستایش از جنگ ضد میهنی میان ایران و عراق، آهنگ گذاشتند از صدا و سیمای منحوس رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، پخش کردند.
و در پایان اینکه، هرگاه فراموش نکنیم هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)، همان هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) است که در وصف سرباز شوروی، یعنی سربازی که به همراه دیگر سربازان شوروی و انگلیسی، سرزمین ما را در سالهای یکهزار و سیصد و بیست-یکهزاروسیصد و بیست وچهار اشغال کرده بودند، شعر "دیر است گالیا!" را سرود!
رفتار غیر اخلاقی، از دیرباز بر قامت هوشنگ ابتهاج، "سایه" انداخته است.
این "سایه"، کسی نیست، جز شخص هوشنگ ابتهاج!

کیانوش رشیدی
بیست و هشتم آذرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه




"نه!"ی بزرگ مردم ایران!

به

رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در سه
رفراندم!


رفراندم نخست:
"روز قدس" 1388، که خمینی دجال، آن را در سال 1358 روز آزادی "قدس" اعلام کرد.
مردم ایران در این روز در یک تظاهرات سرتاسری بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ، به رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و به مزدورانش در سرتاسر جهان گفتند:
"نه غزه، نه لبنان! جانم فدای ایران!"
رفراندم دوم:
شانزدهم آذرماه 1388:
مردم ایران در یک تظاهرات خودجوش در سرتاسر ایران، عکس های خمینی،نخستین سرکردۀ رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی را پاره کردند و به آتش کشیدند و از این راه خشم خود را نسبت به این شیطان بزرگ، به آگاهی سران رژیم و مماشات گران جهانی با آنها رساندند و تکلیف خود را با خمینی و خمینی صفتان در هر رنگ و لباسی تعیین کردند.
رفراندم سوم:
بیست و هفتم آذرماه 1388:
مردم ایران،این بار، و اما یکپارچه به درخواست مضحکانۀ سران رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، برای دفاع از خمینی جنایتکار "نه!" گفتند و از این راه به سرکردگان همۀ جناح های رژیم گفتند:
"نه به خمینی!"
"نه به خامنه ای!"
" نه به کسانی که می خواهند چهرۀ کثیف، جنایتکار و منحوس خمینی را پاک کنند!"

مردم ایران در هر سه رفراندم نامبرده شده در بالا، به راه های گوناگون به رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در تمامیت آن گفتند:
"نه"!
رژیم حقیر، اشغالگر، و جنایتکار جمهوری اسلامی در هر سه رفراندم نامبرده در بالا، از مردم بزرگ ایران شکست خورد.
عمر رژیم حقیر، اشغالگر و جنایتکار جمهوری اسلامی بر لب بام است!
پیروزی از آن تک تک مردم بزرگ ایران است!

کیانوش رشیدی
بیست و هشتم آذرماه هفت هزار و سی ویک ایرانی

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه




نوید روزهای پربارتر!


مدیریت و کارکنان سایت فراگیر ایران ب ب ب.دات. ارگ، کوچ کشی خود به سامانه ای نوین از هنگامۀ آغاز سال 2010 ترسایی را به آگاهی بازدید کنندگان این سایت رساندند.
سایت فراگیر ایران ب ب ب.دات .ارگ، از هنگامۀ آغاز بکار تا کنون، همواره واپسین گزارش ها از ایران، را به آگاهی هم میهنان در درون و برون مرز رساند.
مدیریت و کارکنان سایت ایران ب ب ب.دات.ارگ همواره نوشته های ایرانیان با دیدگاه های گوناگون را در سامانۀ خویش آورده و بدینگونه ثابت کردند، در انجام وظیفۀ خبرنگاری،" آزادی" را ستایش و از آن همانند "مردمک چشمان خویش" نگهداری کردند.
در شش ماه گذشته و بویژه از هنگامۀ آغاز رستاخیز نوین مردم ایران بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ، مدیریت و کارکنان ایران ب ب ب.دات.ارگ، با بکارگیری همۀ آنچه که در توان داشتند:
خواب را به چشمان خویش راه ندادند؛
همراه با همۀ مردم ، در خیابانهای ایران بودند؛
با "ندا"ها و "سهراب " ها "جان" دادند؛
با شادی مردم، شادی کردند؛
همراه با تک تک ایرانیان، در اندوه از دست دادن شیرزنان و شیرمردان ایران عزم خود را جزم کردند، مبارزه را تا سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و بدست آوردن ازادی برای مردم و سرزمین ما ادامه دهند و بدین خاطر عکس های خمینی، این بزرگترین جنایتکار همۀ تاریخ ایران را ،پاره کردند و به آتش کشیدند.
اکنون اما، ایران ب ب ب.دات .ارگ به خانه و سامانۀ نوین می رود.
پیشاپیش برای مدیریت و کارکنان ایران ب ب ب.دات.ارگ، آغازبکار خوش در این خانه و سامانۀ نوین را آرزومندم.
کوچِ ایران ب ب ب.دات.ارگ به خانه، کاشانه و سامانۀ نوین را به فال نیک بگیریم.
کوچِ ایران ب ب ب.دات.ارگ به خانه، کاشانه و سامانۀ نوین، روزهای پربارتر را نوید می دهد:
نوید سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی!
نوید آزادی مردم و سرزمین ایران!

کیانوش رشیدی
بیست و چهارم آذرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی

-------------------

http://www.iranbbb.org/

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه



گزارش فوری در بارۀ

دیدار " پاره شدگان راه ولایت" با رهبر !

در پی پاره کردن و سوزاندن عکس خمینی توسط مردم ایران، گروهی آخوند و آخوندک که شبانه روزی با هم کار می کنند و بر روی یکدیگر تاثیر می گذارند، سازمان"پاره شدگان راه ولایت" را تاسیس کردند.

اعضای این سازمان با در دست داشتن پلاکاردهایی با مضمون:

" ما همه پاره در، خط رهبریم! "،

" من هم پاره هستم!"،
و

"آمریکا! اسراییل! حال که عکس امام را پاره کرده اید، بیایید ما را هم پاره تر کنید!"،

نزد خامنه ای رفتند.

به گزارش خبرگزاری "پاره نیوز"، خامنه ای خطاب به این آخوندها و آخوندک ها گفت:

"بسم الرَب الپاره و والپاره یین!
خواهران و برادران پاره پاره!
شما امروز مسئله ای را گفتید و می گویید که من در این بیست سال می خواستم بگویم. این مسئله چیزی نیست جز پاره پاره بودن من، بعنوان رهبر شما!
امام پاره الشان که از میان ما رفت، پاره گی ، بعنوان سندی از کارهای شبانه روزی ایشان بر روی من و دیگر برادران، نزد ما، ماند.
البته باید بگویم که هنگامی که قصد انجام دادن کاری دیگر را داشتم، به من گفتند برای بدست آوردن این کار، باید اندکی پاره شوم. من نیز چنین کردم و وقتی به نزد استادم بازگشتم، ایشان پس از معاینه و بازرسی جاهای پاره پاره شدۀ من، آهی از ته دل کشیدند و به من گفتند:" اکنون برای بدست آوردن کاری که می خواهی، دیر شده است، در نتیجه باید بروی در حوزه علمیۀ قم و آخوند بشوی."
باری، خواهران و برادران!
من نیز چنین کردم. بار و بنه بستم و از مشهد بسوی قم رفتم. در میان راه به روش های گوناگون و آشنایی با دیگر همسفران، بر پاره گی خود افزودم تا حوزۀ علمیه قم مرا براحتی بپذیرد.


هنگامی که به حوزۀ علمیۀ قم رسیدم، دربان با کشیدن دست به سراپای من ، کاغذی به دستم داد که در آن نوشته شده بود:" با توجه به درجۀ والای پاره گی حامل این کاغذ ، ایشان می تواند یکباره به کلاس بالاتر برود. و همین گونه هم شد. مرا به کلاس استادی پیر فرستادند که به اندازۀ استادان جوان نمی توانست بر روی من کار کند و بدین خاطر او بیشتر کارهای خود در ارتباط با من را، به همشاگردیهای من واگذار می کرد. خدا رحمت کند آن استاد پیر را بخاطر این کارش!


همشاگردیهای آن دورۀ من ،هم اکنون، رأس و رئوس سازمانهای اداریِ جمهوری ولایی و پاره پارۀ مان می باشند که بیشتر شب ها با هم دعای توسل به یکدیگر را می خوانیم."

به گزارش خبرنگار خبرگزاری "پاره نیوز"، خامنه ای که سخنانش با شعار محکم و دشمن شکن:
" ای رهبر ...ون پاره،
از تو به یک اشاره،
شورت هامونو همین جا

می کنیم پاره پاره!"

دائما قطع می شد، در ادامه گفت:

"دشمن بداند، هرچه بیشتر ما را پاره کند، ما مانند صحنه های فیلم های تخیلی درافراد دیگر تکثیر می شویم. یک نمونه برای شما بگویم:
آن هنگام که "دستغیب" صد پاره شد،تکه های بدن او در جاهای گوناگون پخش شد. در اثر تلاش خواهران و برادران تکه یاب، همۀ تکه های بدن او جمع آوری شد، بغیر از یکی از آن تکه ها! شما خودتان می دانید که سخن بر سر چیست؟"

بنا بر گزارش یاد شده در بالا،اعضای" سازمان پاره شدگان راه ولایت" در پاسخ و یکصدا گفتند:
" آن تکۀ برجسته بود،
رو پشت بوم افتاده بود!"

این پاسخ فی الفور، خامنه ای را به وجد آورد. طوری که روبه آنها کرده و ادامه داد:
"احسنت، احسنت! شما با این پاسختان مرا به وجد آوردید. ببینید بازهم می گویند مردم از آنچه که در میان سران نظام می گذرد، خبر ندارند. این خبرگزاری های بیگانه ببینند که مردم چگونه حتی با این جزییات از حال و احوالِ و مناسبات میان سران نظام آگاهند."

پاره تن، خبرنگار اختصاصی " پاره نیوز" در ادامۀ این گزارش می نویسد:

"رهبر سپس به مصیبت خوانی پرداخت و گفت:
خواهران، برادران! گریه کنید!
از دستغیب می گفتم. از خواهران و برادران تکه یاب می گفتم.
آری گریه کنید، سه روز و سه شب خواهران و برادران تکه یاب، به جستجوی عضو برجستۀ تنِ پاره پاره شدۀ دستغیب پرداختند.
آن هنگام حضرت امام پاره الشَان ، همۀ سران نظام را به جماران فرا خواند و به آنها گفت:" یا این عضو برجستۀ دستغیب را پیدا می کنید و یا اینکه دستور می دهم با عضو برجستۀ شما همان کنند که بر دستغیب رفت! "
ما، یعنی سران نظام، چاره اندیشیدیم. عزم را جزم کردیم که عضو برجسته را پیدا کنیم. من خود به شیراز رفتم و فرماندهی یافتن عضو برجسته را بر عهده گرفتم.
روز چهارم و یا پنجم بود که بناگاه سه عضو برجسته را با فاصله های کم از یکدیگر، پیدا کردیم.مانده بودیم که کدام یک از آنها، از آنِ دستغیب است. لذا، برای بررسی های بیشتر، آن سه عضو برجسته را پیش همسر مکرمۀ دستغیب بردیم.

مشارالیه، با بررسی نخستین عضو برجسته، پس از چند دقیقه لمس کردن آن گفت:
"این عضو که می بینی،
شهد است چوشیرینی،
برجسته در این سینی،
از آنِ اسمال تیغ کش، محافظ اصلی شوهرم بود."(گریۀ همراه با احسنت، احسنت! حاضران)

نامبرده با دیدن دومین عضو برجسته، آهی از ته دل کشید و گفت:
"این عضو، از آنِ رمضان بود
از صبح تا غروب، آویزان بود،
وقت مغرب، به هنگامِ دخول
سربلند و میزان بود."(گریۀ همراه با احسنت! احسنت! حاضران)

باری! مشارالیه تنها با دیدن سومین عضو برجسته، با بی اعتنایی و هنگامی که روی خود را از آن بر می گرداند، گفت:" با اینکه مدتها شده ندیده بودمش، و با اینکه ریشش بلند شده و تغییر قیافه داده است، اما این خودش است، این از آنِ شوهر من است".

خواهران و برادران!
در اینجا بود که برجسته ترین مسئله نظام در آن زمان، حل شد. (گریۀ حاضران)

اما من از این می گفتم که دشمن بداند، هرچه بیشتر ما را پاره کند، ما مانند صحنه های فیلم های تخیلی در افراد دیگر تکثیر می شویم.
برای نمونه، به قیافۀ برادر محمود، رییس جمهور ما بنگرید. به سر و گردن رشید او بنگرید، این سرو گردن رشید شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟
بلی! درست حدس زدید، این سروگردن همانند عضو برجستۀ تنِ پاره، پاره شدۀ دستغیب است.
و درست بدین خاطر است که من هرگاه رییس جمهور را می بینم، بر سرو گردن او دست می کشم.
فیلمهای دیدارهای من و رییس جمهور را ببینید، او نخست در برابر من خم می شود، پس از دست کشیدن من بر سروگردن او است که بلافاصله سروگردن رشید خود را بالا می آورد.

و اصلا چرا راه دور برویم؟ به قیافۀ خود من نگاه کنید! به سرم نگاه کنید!آیا با دیدن سر و صورت من، به یاد بیضۀ امام نمی افتید؟(شعار حاضران: "بیضۀ امام تویی! تخم تویی، خروس اسلام تویی!")


بر پایۀ گزارش یاد شده، خامنه ای سخنانش را با این گفته به پایان برد:
" والسلام وعلی وعبادالله الپاره یین! "

خبرنگار "پاره نیوز" در ادامۀ این گزارش بلند، اما پاره، پارۀ خویش می نویسد:
" پس از سخنان رهبر...ون پاره، آخوند پاروی(بر وزن هادوی خوانده شود) به پشت میکروفون رفت و خطاب به رهبر و" پاره شدگان راه ولایت" گفت:
ای رهبر!
کرده ای امروز تو ما را پاره دل، اما
هستیم و بودیم پاره زجای دگر.
گر بفرمایی، آن جای نشان دهیم
ور از آن چیزی مانده باشد،
بی خساست،
مانده را، به این و آن دهیم."
نامبرده سپس به قرائت قطعنامه ای پرداخت که در آن از جمله آمده است:
"یک-از سازمان بهداشت جهانی می خواهیم نماینده هایی به حوزه های علمیه بفرستد تا ما را معاینه کنند و به چشم خود ببینند:
ما اهل شوخی نیستیم،
علی تنها بماند!
دو- از برادر محمد البرادعی که تجربۀ زیادی در مقولۀ انرژی دارد، درخواست می کنیم، نزد ما بیاید و انرژی های مصرف شده از سوی ما را، هنگام دریدن و دریده شدن، اندازه بگیرد و ببیند این انرژی بهتر است یا انرژی هسته ای!
سه-از ارتش آمریکا، برادران انگلیسی ،سربازان فرانسوی، هلندی، ایتالیایی(بلا چاو!)، تایلندی، مراکشی، لهستانی و بویژه ازسربازان مرد ارتش یونان در جزیرۀ "میکونوس" که ید طولایی در مسائل مطرح شدۀ بالا دارند، درخواست می کنیم، برای به سرانجام رسانیدن وظیفۀ خطیری که اعضای"سازمان پاره شدگان راه ولایت" بر دوش گرفته اند، هرچه زودتر به کمک ما بشتابند."


خبرنگار"پاره نیوز" در پایان گزارش خود می نویسد:
"در دقایق پایانی دیدار اعضای سازمان پاره شدگان راه ولایت با رهبر پاره الشان، فاطمه ارَه(معروف به فاطمه رجبی) از راه دور خطاب به وی گفت:"تنها یک تن می داند که در چه وضعیت و چه درجه از دریدگی قرار دارم. اگر باور نمی کنید، از کسی که در اینجا"غایب" است، بپرسید!

جلسه نامبرده در بالا، با شعار:
" ای رهبر ...ون پاره،
از تو به یک اشاره،
شلوار کنیم همین جا،
یکسره پاره پاره!"
به پایان رسید.
-------------
کیانوش رشیدی
بیست و سوم آذرماه هفت هزار وسی و یک ایرانی

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

در ستایش مردم قهرمان و دیکتاتور ستیز سرزمین ما



در کران تا کران سرزمین باستانی ما ، ایرانیان، امروز شانزدهم آذرماه، یک بار دیگر تکلیف خود را با رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی روشن کردند.

شعارهای" مرگ بر دیکتاتور" که نشان از روح آزادی خواهانۀ مردم ایران دارد و کل رژیم را به نشانه گرفته است، "غزه و لبنان کمن، رفتند سراغ یمن" و "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!" که نشان از اعلام سیاست خارجی ایران پس از سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی دارد،"مرگ بر جمهوری اسلامی!" که نشان از خواست مردم ایران برای یک دولت ملی و سکولار دارد."نسل ما آریا، دین از حکومت جدا!" در آسمانی به وسعت یک میلیون و شش صد و چهل و هشت هزار و یکصد و نود و پنج کیلومتر مربع طنین انداز شد.

دانشجویان قهرمان در دانشگاه تهران پرچم سه رنگ و ملی ایران را بدون خرچنگ رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی به اهتزاز در آوردند.


مردمان سراسر جهان از این خواسته های مردم ایران، که از سوی رسانه های گروهی جهانی پخش شد، آگاه شدند. در سرتاسر جهان، از استکهلم در سوئد، تا برلین در آلمان، از پاریس در فرانسه گرفته تا بروکسل در بلژیک، از ورشو در لهستان گرفته تا شهر زیبای پراگ در جمهوری چک و... هزاران تن در گردهمایی هایی، پشتیبانی خود را از مردم ایران برای سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی اعلام کردند.

رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی نه تنها برای تک تک ایرانیان منفور است، که جهانیان آن را منفورترین رژیم بر روی کرۀ خاکی ما می دانند.

تکلیف رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و ایدئولوژی بیگانۀ اسلام، امروز در خیابانهای سرزمین زیبای ما، بوسیلۀ مردم قهرمانمان روشن شد. جمهوری اسلامی و اسلام ، دیکتاتوری و دیکتاتور، ولی فقیه و میمون های مقلدشان، و... باید دوشادوش یگدیگر چمدانها را ببندند و از میهن ما بروند.

نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!
مرگ بر دیکتاتور!
سرنگون باد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی!

کیانوش رشیدی
شانزدهم آذرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

تنها ره رهایی، بازگشت به پادشاهی!




گزارش رسیده است که:


"تنها ره رهایی، بازگشت به پادشاهی!" یکی از شعارهای اصلی تظاهرات مردم ایران بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در روز شانزدهم آذرماه آینده، در میهن ما خواهد بود.


افزون بر این،و بر اساس این گزارش، در بسیاری از شهرهای ایران، بر دیوارها، دو واژۀ "فریدون زمان" نیز به چشم می خورد.

این گزارش می افزاید: منظور از "فریدون زمانشاهزاده رضا پهلوی می باشد.


هم میهنان!


از شعار ملی و میهنی:

"تنها ره رهایی، بازگشت به پادشاهی!"

پشتیبانی کنید!


"فریدون زمان" را یاری کنید!


کیانوش رشیدی

بیست و نهم آبان ماه هفت هزار و سی ویک ایرانی

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه



از سریِ تازه ترین کارهای من:





۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه



پیام شادباش به شاهزاده رضا پهلوی





شاهزاده گرامی!

درود بر تو!
چهل و نهمین سال زندگی ات را پشت سر گذاشتی.
بیش از سی و یک سال از این چهل و نه سال را در میهن ما نبودی. اما همواره از دل و جان با مردم و میهن ما بودی و هستی.
از هنگامه پذیرش پادشاهی در ایران آینده، هیچگاه ، باری که شاهنشاه سرزمینمان ،شاه همه ی ایرانیان، بر دوش تو گذاشته بود را بر زمین نگذاشتی که این بار همانا تلاش در راه آزادی مردم و سرزمین ایران از اشغال رژیم جمهوری اسلامی است.
شاهزاده ی گرامی!
بدون هیچگونه تردیدی، تو یکی از بهترین فرزندان مردم و سرزمین ما بوده و هستی. در سی و یک سال گذشته همواره با درایت و دانایی خود، بخش بزرگی از جنبش آزادی خواهانه ی مردم ما را رهبری کردی و می کنی؛
بر پیوند تک تک ایرانیان با یکدیگر در راه سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی پای فشردی و پای می فشری و بویژه در دوران کنونی رستاخیز نوین مردم ایران بر علیه این رژیم اشغالگر، به بهترین شیوه با مردمان سرزمین ما سخن گفتی و میگویی و نشان دادی براستی انسانی دانا و مردم دوست هستی، که میهن دوستی را با جان خود گره زده است.
شاهزاده ی گرامی!
در سالروز زادروزت ، برایت تندرستی، شادی و پیروزی را آرزومندم.
شاهزاده ی گرامی!
زادروزت خجسته باد!

هم میهن تو
کیانوش رشیدی
نهم آبان ماه هفت هزار و سی و یک ایرانی
-----------------------------
شاهزاده ی گرامی!
ایرانیان، همواره و از دیرباز، مادر ، پدر، خواهر و برادر، همسر و فرزندان خود ،خداوند و شاه را تو خطاب کرده و می کنند، چون آنها را بسیار دوست داشته و بسیار دوست می دارند، و از آنها نزدیک تر بخود در جهان نداشته و ندارند. بدین خاطر من نیز "شما" را ،" تو" خطاب کردم.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

دیدار رسمی پاسدار محسن رضایی از ترکیه


و سکوت شگفت انگیز اپوزیسیون رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی!


اکنون چهار روز است که پاسدار سبزعلی رضایی، موسوم به محسن رضایی، راست راست در خیابانهای ترکیه می گردد.

اکنون چهار روز است که پاسدار رضایی، در راس یک هیئت از سوی "مجمع تشخیص مصلحت نظام" رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، با مقامات ترک در حال مذاکره است و از جمله با عبدالله گل، رییس جمهور ترکیه دیدار و گفتگو کرده است.

در چهار روز گذشته، تنها و تنها سایت "تابناک"، وابسته به پاسدار محسن رضایی، به این سفر اشاره کرده است، تلویزیون حکومتیِ"پرس .تی.وی"، با وی مصاحبه نموده است و روزنامۀ "حیات نو"، اشاره ای کوتاه به این سفر داشته است.

نگارنده در گفتگوهایی کوتاه با"رادیو ایران-هوستون"(۱)، به مدیریت آقای ناصر توکلی و "پرشین رادیو"(۲)، به مدیریت آقای سعید قائم مقامی، به سفر پاسدار محسن رضایی، اشاره نموده و از سکوت اپوزیسیون رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در این باره انتقاد کرده است.

سایت فراگیر "ایران.ب.ب.ب"(۳) نیز نوشته ای کوتاه در این ارتباط از نگارندۀ این سطور منتشر کرد.

سخن بر سر این است که بر طبق حکم "اینترپل"(۴)، محسن رضایی، بخاطرمشارکت در توطئه بمب گذاری در مرکز همیاری یهودیان در آرژانتین، تحت تعقیب است. سخن بر سر این است که محسن رضایی، به جنایت علیه بشریت متهم شده است. سخن بر سر این است که محسن رضایی، بدلیل پشتیبانی از تروریسم، تحت تعقیب است.

اما هم سازمانهای یهودی در ترکیه در این باره سکوت کرده اند، و هم رادیو اسراییل و دیگر رسانه های گروهی این کشور، حتی اشاره ای کوتاه به سفر محسن رضایی نکرده اند.
این در حالی است که یکی از خاخام های اعظم اسراییل از هم اکنون به سفر احمدی نژاد به برزیل که قرار است در ماه نوامبر آینده انجام شود، اعتراض نموده است.

سکوت رسانه های گروهی اسراییل و از جمله رادیو اسراییل می تواند، بدین دلیل باشد که گویا در این دیدار، با وساطت ترکیه، گفتگوهایی میان نمایندگان دولت اسراییل و پاسدار محسن رضایی انجام شده است. هرگاه فراموش نکنیم که بر طبق گزارش روزنامۀ"هاآرتص"، در ماه گذشته و در قاهره، دیداری میان مقامات امنیتی اسراییل و مقامات سازمان انرژی اتمی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی صورت گرفته است(۵)،این سکوت شگفت انگیز خبری معنا و مفهوم روشنتری می یابد.

در این رابطه و اگر خبر "هاآرتص" درست باشد، به رهبران اسراییل باید گفت: خانم ها و آقایان! ما ایرانی ها ضرب المثلی داریم که می گوید:"شتر سواری، دولا دولا ندارد!" نمی توان از سویی با سران رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی مذاکره کرد،و از سویی دیگر از خطر این رژیم جنایتکار برای اسراییل و مردمانش گفت.

خانم ها! آقایان! رهبران اسراییل! تا کی مماشات با این رژیم ؟

اما در این میان سازمانهای اپوزیسیون رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، از راست تا چپ نه تنها در قبال سفر محسن رضایی به ترکیه، اظهار نظر نکردند که حتی اشاره ای کوتاه نیز به آن ننمودند.

به قاعده سازمانهای اپوزیسیون در خارج از کشور می بایستی از اینترپل درخواست می کردند که محسن رضایی را در ترکیه، دستگیر کند. اما گویا مصداق ضرب المثل"هرکس به فکر خویشه، کوسه به فکر ریشه!" ، این سازمانها به فکر خویش و ریش خویش هستند!

سکوت اپوزیسیون در قبال دیدار رسمی پاسدار محسن رضایی از ترکیه، سکوت معناداری است که بی گمان گذشت زمان روشنی بیشتری بر آن خواهد انداخت!

گند دیدار محسن رضایی به ترکیه و نتایج این سفر، در آینده در خواهد آمد. و آنگاه که تصمیمات و نتایج این دیدار به مرحلۀ اجرا در آید، هر بیانیه و اعتراضی در این باره بی ارزش خواهد بود.
اپوزیسیون رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، یک پاسخ به مردم ایران بدهکار است، پاسخ بدین پرسش:

چرا در بارۀ دیدار رسمی پاسدار محسن رضایی از ترکیه سکوت کرده اید؟

کیانوش رشیدی
بیست و نهم مهرماه هفت هزار و سی ویک ایرانی


------------------------------

زیرنویس ها:

۱:

http://www.kriht.com

۲:

http://www.epersianradio.com


۳:

۴:

http://www.interpol.int/public/Data/Wanted/Notices/Data/2007/58/2007_49958.asp


۵:

http://www.haaretz.com/hasen/spages/1122798.html

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه


شید علی گدا، معروف به رهبر

و دیدارش با"بانوان قرآن پژوه" به روایت تصویر:

شیدعلی گدا وافوری در ملاقات با "بانوان قرآن پژوه":

آبژی برشون! دارم تموم می کنم. شورتم برده!شورتم داره پاره می شه!

مژتبی! بمیری!رهبری رو نبینی! بافور من کو؟



شیدعلی گدا وافوری در ملاقات با بانوان قرآن پژوه:

"مرشی آبژی! خوب شاختی منو" هیلون و ویلون کردی منو. عکش بعدی منو هم ببینید




شیدعلی گدا وافوری در ملاقات با بانوان قرآن پژوه:


"آبژی ها حقه وافور این شکلیه!" بده ، بازم یه بشت بده آبژی!"


۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه



تازه ترین کار نقاشی من:



۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

تازه ترین کار نقاشی من:




۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

"ابی قاسمی"در "فیس بوک"
و
یادی از "ملینا مرکوری"




هم میهنی بنام "ابی قاسمی" در فیس بوک خودش ،ترانه ای از "جو داسین" را گذاشت، که دیگر" فیس بوکی" ها، آن را بشنوند.
نام "داسین" را که شنیدم، بیاد بانویی افتادم که با این نام پیوند دارد: ملینا مرکوری!


ملینا مرکوری در آتن چشم به جهان گشود.
آنا آمالیا مرکوری در خانواده ای چشم به جهان گشود که پدربزرگش سالیان سال شهردار "آتن" بود.
استاماتیس مرکوری، پدر ملینا مرکوری،در گذشته های بسیار دور، نمایندۀ پارلمان و وزیر کشور یونان بود.
هنگامی که پدر و مادر ملینا مرکوری از یکدیگر جدا شدند، سرپرستی ملینا مرکوری را مادر بزرگ و پدربزرگش به عهده گرفتند. پدربزرگی که از دوران کودکی ملینا مرکوری، با هنرپیشه شدن وی مخالفت می کرد.
ملینا مرکوری در سال 1939 و یا به گونه ای دیگر در سال 1941 با "پان خاراکوپوس" یکی از ثروتمندان یونانی همسر شد.
در همین هنگام بود که ملینا مرکوری به مدرسۀ هنرپیشگی در آتن رفت و نقش های کوچکی را در تئاتر ملی یونان ایفا کرد.. آن هنگام منتقدان در بارۀ وی نوشتند:
"ملینا، بسیار جوان است، قدی بلند دارد، موهایش بلوند هستند، بد لباس می باشد و کلا بی عرضه است!"
نخستین تجربه زناشویی ملینا مرکوری، زیاد به درازا نیانجامید. پس از جدایی از همسرش، ملینا نخست به دیگر نقاط یونان رفت و سپس برای اینکه توانایی خویش را در زمینۀ تئاتر بیابد، به پاریس رفت.
ملینا اما، بزودی به یونان بازگشت.
با همۀ این ها ملینا مرکوری بازی در فیلم را آغاز کرد.
فیلم"استلا" با بازی گری ملینا مرکوری، جایزۀ بهترین فیلم خارجی،از دیدگاه فیلم شناسان آمریکایی در سال 1955، را تصاحب کرد.
ملینا مرکوری در سال 1956 در فیلم "مردی که باید بمیرد" بازی کرد و در فیلم" زن شیطانی" ایفای نقش نمود، که هر دوی این فیلمها، از دیدگاه منتقدان آن هنگام سینمای آمریکا، فیلمهایی بسیار ضعیف بشمار آمدند.
اما در سال 1960، فیلم "یکشنبه ها... هرگز" با شرکت ملینا مرکوری، در جهان مشهور شد. تا آنجا که فستیوال فیلم در"کان"، این فیلم را نامزد دریافت بهترین جایزه کرد و جایزۀ بهترین بازیگر" را به او اختصاص داد و فیلم"یکشنبه ها ...هرگز!" نامزد دریافت جایزۀ اسکار شد.
آهنگ اصلی فیلم "یکشنبه ها...هرگز" برندۀ جایزه اسکار شد. فیلمی بکارگردانی "جوئل داسین"، که در زمانه ای دیگرهمسر ملینا مرکوری گشت.
از این هنگام بود که حروف چین های چاپ خانه ها، صفحه بندان روزنامه ها، خبرنگاران و سردبیران و خوانندگان همان روزنامه ها با نام ملینا مرکوری در سراسر جهان آشنا شدند.

ملینا مرکوری در سالهای 1967-1974، هنگامی که رژیم کودتایی "سرهنگان" بر یونان حاکم شد،به فرانسه رفت و این سالها را در این کشور بسر برد.
رژیم کودتایی "پاپادوپولوس"، شهروندی یونانی ملینا مرکوری را لغو کرد و گذرنامۀ ملینا مرکوری را در سراسر جهان غیرقانونی اعلام کرد، که همین مسئله باعث شد ملینا مرکوری در سفرهای خویش به کشورهای دیگر دنیا با دشواری مواجه شود.
ملینا مرکوری که به همراه هزاران یونانی دیگر در مهاجرت ناخواسته بسر می برد، در پاسخ به عمل شنیع "دولت سرهنگان" در یونان گفت:
"من یونانی چشم به جهان گشوده ام و یونانی هم از این جهان خواهم رفت!"
و ادامه داد:
"وزیر کشور یونان فاشیست چشم به جهان گذاشت و همانند فاشیست از این جهان خواهد رفت!"
پس از سرنگونی "دولت سرهنگان"، ملینا مرکوری به یونان بازگشت. در نخستین انتخابات آزاد در یونانِ پس از سرهنگان، ملینا مرکوری از سوی حزب "پاسوک"(حزب سوسیالیست یونان)، نمایندۀ پارلمان یونان شد.
پس انتخاب آندرآس پاپاندرئو به نخست وزیری یونان، ملینا مرکوری در سالهای 1981-1989 و سپس در سالهای 1993-1994 وزیر فرهنگ یونان بود.
ملینا مرکوری که به همراه هنرمندان نام آور یونانی، همانند "میکیس تودوراکیس"، هنر خویش را به خدمت مقاومت مردم یونان بر علیه رژیم"سرهنگان جنایتکار" در آورده بود، در ششم ماه مارس 1994 چشم از جهان فرو بست.
در آیین خاکسپاری و بدرود با ملینا مرکوری، بخاطر وجود بیش از حد مردم در خیابانهای "آتن"، بمعنای دقیق کلمه جای سوزن انداختن نبود.
یاد این هنرمند و مبارز بزرگ بر علیه دیکتاتوری و رزمندۀ راه آزادی، گرامی باد!

ملینا مرکوری مادر "جو داسین" بشمار می آمد، اگرچه، "جو داسین"، فرزند "جول داسین" از همسر پیشینش بود.

کیانوش رشیدی
یازدهم مهرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی
سوم اکتبر 2009


واپسین نگاه به ملینا مرکوری ، آنگاه که با اشاره به آهنگی از میکیس تئودوراکیس، آهنگ ساز مردمی یونان،از مقاومت و مبارزۀ مردم یونان، از "یا مرگ یا آزادی" می گوید:



اندکی از زندگی "ملینا مرکوری"، به همراه تاریخ کوتاهی از یونان کنونی و بزبان زیبای یونانی



۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

دروغ بزرگ اتمی!



سران جنایتکار رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی اعلام کردند، اورانیوم را برای غنی شدن ، به روسیه می فرستند.

خبرگزاری های مهم جهانی سفر منوچهر متکی، وزیر خارجۀ رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی به واشنگتن، در روزهای گذشته را، در پرده ای از ابهام گذاشتند و تاکنون نگفتند، نامبرده علاوه بر شرکت در جلسه "شورای روابط خارجی" با کدام شخصیت ها ی آمریکایی دیدار و گفتگو کرد.

خبرگزاری هایی که از "اورانیوم" ایران!! و صدور آن به روسیه برای غنی شدن آن سخن گفتند، این نکته را در پردۀ ابهام گذاشتند، که "اورانیوم" نامبرده ،اورانیومی است که در تهران و در کارخانه ای تولید می شود که در دوران واپسین پادشاه زنده یاد ما، شاهنشاه آریامهر ، در منطقۀ "الستوم" تهران ساخته شده بود.

کارشناسان اتمی روسیه قرار است" اورانیوم سه و هفتادو پنج درصد" غنی شده در" الستوم" را تا درجه "نوزده و هفتادو پنج درصد" غنی کنند.

غنی شدن اورانیوم نامبرده، در مرحلۀ آزمایش آن در "الستوم" و سرزمین های بیگانه، تاریخی بیش از سی سال دارد.

بر خلاف آنانی که گمان می کنند: " رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، جام زهر را نوشیده است و تصمیم به غنی شدن اورانیوم، در جای دگر گرفته است"، باید گفت:

دروغ بزرگ اتمی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، خبرگزاری های بین المللی، دولت های مماشات گر غربی را در زمینۀ "آمادگی جمهوری اسلامی برای غنی شدن اورانیوم" اش در روسیه را باور نکنید.
رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی باید در های تمامی "موسسات اتمی" خویش را بروی ناظران جهانی باز کند!
دروغ بزرگ اتمی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی را باور نکنیم، نادان نباشیم، بیندیشیم؛
چرا که:
بمب اتمی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در راه است!
امروز نه!
شاید فردا!

کیانوش رشیدی
دهم مهرماه هفت هزار و سی و یک ایرانی
دوم اکتبر سال 2009

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

شور و شعف بیهوده!



خبر رسیده است که یونسکو،سازمان فرهنگی سازمان ملل متحد، "نوروز"، جشن ملی ایرانیان را در ردیف جشن های ملی جهانیان قرار داده است.

خبر جهانی شدن "نوروز" را، خبرگزاری های سیاسی-نظامی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی نیز با شور و شعف اعلام کردند.

احسان نراقی، نمایندۀ رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در یونسکو، برای جهانی شدن "نوروز" در آستانۀ مذاکرات بر سر برنامه های اتمی رژیم حاکم بر میهن ما، تلاش کرده و می کند تا دیدگاه ایرانیان و جهانیان را از آنچه که در میهن ما -که همانا مبارزه بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی است- را به بیراهه ببرد.

ایرانیان راستین، با تکیه بر فرهنگ کهن خویش که "نوروز" یکی از پایه های آن است، تلاش می کنند، رژیم اشغالگر، ایران کش، ایرانی کش و "نوروز" کش جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و پس از سرنگونی این رژیم تمامی جشن های کهن ایرانیان را دوباره در سرتاسر سرزمین ما برگزار کنند.

امروز اما؛
جهانی شدن "نوروز"، این جشن باستانی ما ایرانیانِ راستین ، ارزانی احسان نراقی، رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و مشاطه گران این رژیم باد!


ما ایرانیان، "نوروز" را در روزی دگر، و در فردای سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، بمعنای دقیق کلمه، جهانی خواهیم کرد.


کیانوش رشیدی

نهم مهرماه 7031 ایرانی

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

درود بر "بیژن مفید" و
"شهر قصه" اش!


آن هنگام که ایرج پزشکزاد، در آستانۀ آمدن "خمینی جنایتکار"، بدستور انگلیس ها، بدنبال " دایی جان ناپلئون" می گشت و پرویز صیاد، "صمد"ش را به جنگ شهری ها فرستاده بود، زنده یاد "بیژن مفید" از ویروس و بیماری مهلکی بنام "آخوند" سخن گفت.

ایرانیان خوش ذوق برای اینکه نشان دهند تمامی نمایش"شهر قصه"ی بیژن مفید بر علیه آخوندها بوده و می باشد، این تکه فیلم را بر اساس "شهر قصه" بهمن مفید ،آماده کرده و آن را به شبکه های اجتماعی اینترنتی فرستادند.

این تکه فیلم را ببینید:



کیانوش رشیدی

هشتم مهرماه 7031 ایرانی

شادی جوانان در متروی شهر"کرج"



به سران رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی باید گفت:

ببینید!
رشک بجویید!
حسودی کنید!
ما شهروندان سرزمینی بزرگ بنام ایران هستیم!

کیانوش رشیدی

هشتم مهرماه 7031 ایرانی

سی ام سپتامبر 2009

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

....و دایی جان پرواز بسوی "حقیقت" را آغاز نمود!



دایی جان و دایی دوستی


ساعت شش بامداد امروز دوشنبه، ششم مهرماه ، دایی جان، ابراهیم اندرواژ، پرواز خویش بسوی "حقیقت" را آغاز نمود.
دایی جان از یک ماه پیش خود را برای این پرواز آماده ساخته بود.
دایی جان تنها ساعت پرواز را نمی دانست.

بر اساس آیین کهن ما ایرانیان، این پرواز سی سال به درازا خواهد کشید.

دایی جان در سال یک هزار و سیصد و سیزده، در روستای"ارزفون" چشم به جهان ما گشود.

دایی جان در سال یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت در شهر "ساری" چشم بر این جهان فرو بست.

برای دایی جان،روزگاری خوش در سفر سی ساله اش بسوی "حقیقت"، آرزومندم.
سرودۀ دلنشین"خیام" بدرقۀ راه دایی جان باد:
چون مرده شوم، خاک مرا گم سازيد
احوال مرا عبرت مردم سازيد
خاک تن من به باده آغشته کنيد
وز کالبدم خشت سر خم سازيد.

چون درگذرم به باده شوييد مرا
تلقين ز شراب ناب گوييد مرا
خواهيد به روز حشر يابيد مرا
از خاک در ميکده جوييد مرا.

چندان بخورم شراب، کاين بوی شراب
آيد ز تراب، چون روم زير تراب
گر بر سر خاک من رسد مخموری
از بوی شراب من شود مست و خراب.

روزی که نهال عمر من کنده شود
و اجزام ز يکدگر پراکنده شود
گر زانکه صراحی کنند از گل من
حالی که ز باده پرکنی زنده شود.

در پای اجل چو من سرافکنده شوم
وز بيخ امید عمر برکنده شوم
زينهار، گلم به جز صراحی نکنيد
باشد که ز بوی می دمی زنده شوم.

ياران به موافقت چو ديدار کنيد
بايد که ز دوست يار بسيار کنيد
چون باده‌ی خوشگوار نوشيد به هم
نوبت چو به ما رسد نگونسار کنيد.

"خیام"


کیانوش رشیدی
ششم مهرماه یک هزارو سیصد و هشتاد و هشت
--------------------------------
بیاد و برای شادی "دایی جان":

"ونوشه گِلِ بِن، خنده نکانده"

ترانۀ "مازندرانی"



دایی جان!

هنگامی که دایی جان چشم به جهان گشود، ننه جان، که مادر بزرگ من باشد؛ هفده سال داشت. البته اگر شناسنامه ها راست بگویند. ما از اول تا به آخر عمر به مادر بزرگ گفتیم:ننه جان!
مادر من دو سال از دایی جان بزرگتر بود و همیشه همین حد فاصلِ دوسالگی حفظ شد.
پدربزرگ مادری من که شوهر ننه جان من باشد، در روستای "کلیج کلا"، در منطقه فریم از بخش دودانگه چشم به جهان گشود.
پدر بزرگ من برای خرید و فروش به این سو و آن سو می رفت.
مادر بزرگ من در سال ۱۲۹۶ در روستای" ارزفون" چشم به جهان گذاشت.
درسالهای بسیار دور در روستای "ارزفون" چشم پدربزرگ آیندۀ من به چشمان "ذریه" و به روایتی دیگر "راضیه"، مادر بزرگ آیندۀ من افتاد.هم "ذریه" و هم "راضیه" تا به امروز نام های مادر بزرگ من هستند.
پدر بزرگ آیندۀ من با دیدن "ذریه" یک دل که نه، صد دل عاشق او شد. چه کسی خطبه را خواند، نمی دانم، اما پدربزرگ آیندۀ من، همسر مادر بزرگ آیندۀ من شد.
مادر بزرگم که همان "ذریه" یا "راضیه" باشد، عاشق پدربزرگ من بود. این را از سخنانی که ننه جان در بارۀ پدربزرگمان می گفت، می شد فهمید.
مامان، که مادر من باشد،هنگامی که دو و نیم سال داشت، پدر بزرگ من که پدر وی باشد، از سفری که برای خرید و فروش رفته بود، بازگشت.
در این میان دایی جان چشم به جهان گشود. سال ۱۳۱۳ بود. حتما در میانۀ سفر به این سو و آن سوی، بابا بزرگ، یعنی پدر بزرگ من، سری به خانه نیز زده بود...
در این بازگشت بود که بابا بزرگ به دردی نا علاج دچار گشت. به این درد در "دلاک خیل" ،"ارزفون" ،"دروار" و "پهنه کلا" می گفتند:" درد غریب گز"!اهالی محل بر این باور بودند که حشره ای در جایی که بابا بزرگ در آنجا بیگانه و غریب بود، او را گزید. اصلا نام این حشره "غریب گز" بود: فقط غریبه ها را می گزید.
"غریب گز" در داخل بدن انسان، تولید مثل می کرد و انسان را از دورن می خورد. راه مقابله با غریب گز اینگونه بود که انسان مبتلا به آن را بر تاب سوار می کردند، آنقدر تابش می دادند، تا حالش بهم بخورد و بالا بیاورد و "غریب گز" را از تن بیرون کند.ننه جان، که مادربزرگ من باشد، برای ما زمانی تعریف کردکه چهل روز تمام بابا بزرگ به "تاب" و "کلوا"(محلی که در آن شکر از نی شکر تولید می کردند)، بسته شد. اما "غریب گز" که تا به امروز نه نام فارسی و نه نام علمی آن را می دانم، کار خود را کرد."آقا گل" و یا به نوعی دیگر"آب گُل"، که پدر بزرگ من بود، در سال 1315 جان به جان آفرین تسلیم کرد و بدینسان هم مادرآینده و هم دایی جان آینده من اصطلاحا یتیم شدند.
بازرگانانِ آن هنگام بابابزرگ "آقاگل" و یا "آب گل" را به "فریم "بردند و در آنجا به خاک سپردند.
ننه جان من که با دو فرزندش تنها مانده بود، عزم سفر کرد. راه طولانی نرفت، صیغۀ "نادعلی " که بعدا پدربزرگ دوم من شد، گشت. ما به این پدربزرگ می گفتیم:"نادعلی گت بابا".
"نادعلی"، پسر دایی مادر بزرگ من، و پدربزرگ دوم من در روستای "دلاک خیل"، در نزدیکی "ارزفون" زندگی می کرد.ننه جان که مادر بزرگ من باشد، برای ما تعریف می کرد،هنگامی که نادعلی به سلیمه که بعدا مرا بدنیا آورد و مادر من شد، یکبار تشر زد؛ دست سلیمه و ابراهیم که دایی من باشد، را گرفت و از خانۀ نادعلی بیرون آمد. از "دلاک خیل" تا "ساری" را یکسره پیاده رفت. در ساری نزد کربلایی ذبیحیان، که من و هم سن و سال های من بعدها او را "کل ذبیان" صدا می کردیم، سکونت گزید.
کل ذبیان باغ بزرگی داشت و بسیار هم پولدار بود. در طول عمرش دوبارهمسر گزید. یک بار هم به مادر بزرگ من پیشنهاد همسری داد، اما مادر بزرگ من این درخواست را رد کرد.
مادر بزرگ دیگر "ساروی" شده بود. یعنی اینکه خود را از اهالی ساری بشمار می آورد.
سال ها از زندگی ننه جان، مامان و دایی جان در ساری گذشت.
با جستجو در این و آن جا، مادر بزرگ که ننه جان من باشد، برادر همسر خود که عموی مادر و د ایی جان من باشد، را در "زیرآب" پیدا کرد.
سپس همه همگی به "زیرآب" رفتند.
در همین "زیرآب" بود که مادر آیندۀ من و پدر آیندۀ من با یکدیگر آشنا شدند.
هنگامی که مادر بزرگ، دایی جان و مادر آیندۀ من از "زیرآب" باز می گشتند، سلیمه، دختر مادربزرگ من و مادر آیندۀ من، یک روسری و یا یک شالگردن را برسم یادگار بگردن پدر آیندۀ من انداخت و بدینگونه شد که مادر آیندۀ من و پدر آیندۀ من نه یک دل که صد دل عاشق یگدیگر شدند.
دایی جان نیز در این میان بزرگ می شد.
او در دوران نوجوانی رانندگی آموخت. "جمس" را راه می برد. تعمیرش می کرد.اگر یاتاقان "جمس" می سوخت، خودش عوض می کرد. بیشتر اوقات، خودش"سوپاپ" جمس بود. "شمع " و "پلاتین" را در یک چشم بهم زدن درست می کرد و نمی گذاشت "جمس" بخوابد. از"ساری" تا "کیاسر" مسافران، بار و خشکبار را با ماشین خود حمل می کرد. کمرکش های "دوسله" ، "تاکام"، "امره" را با "جمس"، بمعنای دقیق کلمه ویراژ می داد.مسائلی مانند سوراخ بودن "اگزوز" جمس و یا اینکه حتی دو تا از چرخ ها بلبیرینگ نداشتند،وقفه ای در این وضع ایجاد نمی کرد. داستان،داستان سال ها سال پیش است.
دایی جان "تاق نصرت" های زیبایی درست می کرد. یکی از "تاق نصرت ها" سالیان سال در "هولار" بر پا بود.
دایی جان بسیار عاشق پیشه بود. هم دختران را دوست می داشت، و هم دختران، او را دوست می داشتند. دایی جان خیلی خوشگل بود. آن هنگام که دایی جان عاشقی می کرد، تعداد آمبولانس ها زیاد نبود، در غیر این صورت آمبولانس ها می بایست به همراه دایی جان حرکت می کردند، تا دخترانی را که با دیدن خوشگلی دایی جان از هوش می رفتند، به بیمارستان برسانند!
اما دایی جان به یکباره، و براستی عاشق شد. عاشق "روح انگیز" که دایی جان تا به امروز به او می گوید:"انگیس" !
عروسی دایی جان در خانۀ دیوار به دیوار خانۀ "کل ذبیان" برگزار شد.در این عروسی، دستکم ،ده نفر "قره نی" می نواختند. عده ای "فلوت" می نواختند. دیگر آلات موسیقی را بیاد نمی آورم. بیاد می آورم که مهمانان عروسی دایی جان،حتی با حساب مناسبات و بافت آن روز جامعه نیز بسیار زیاد بودند.
دایی جان زمان زیادی در "ساری"، نماند. رضا، پسر دایی من دوساله بود، و دختر دایی هایی دوقلوی من، "فهیمه" و "فروغ" هنوز یکسالشان نشده بود، که دایی جان همۀ وسایل خویش را در یکی از "جمس" های بزرگ، که از آن خودش نبود، جمع کرد و به تهران کوچ کرد:سال 1345 بود.
دایی جان در منطقۀ"ضرابخانه"ی تهران ساکن شد. خانم آذری که یادش بخیر و فرزندانش برایش کار پیدا کرده بودند.دایی جان "میرآب" ضرابخانه شد.
کار دایی جان این شده بود که "قنات" های منطقه ضرابخانه را کنترل می کرد، سر آب را به این و یا آن آب انبار باز می کرد،و نیز آب استخری را که نامش در یادم نیست،پُر می کرد.
همه در "ضراب خانه" او را می شناختند. تو گویی نبض زندگی ساکنان ضراب خانه در دستان دایی جان قرار داشت.
دایی جان را در "ضراب خانه" همه دوست داشتند.شنا کردن را در استخری که او آب آن را تامین می کرد، آموختم.
دایی جان اما نقشه ای دیگر در سر داشت.
دایی جان نه می نواتست بخواند و نه می توانست بنویسد.
دایی جان می خواست گواهینامۀ رانندگی بدست بیاورد.
دایی جان تصمیم گرفت بر طبق قوانین آن هنگام، امتحان بیسوادی برای بدست آوردن گواهی نامه رانندگی بدهد.
یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار و چند بار دیگر امتحان داد و سرانجام توانست گواهینامه بگیرد.اگر چه دایی جان همواره رانندۀ ماهری بود.
دایی جان گواهینامه را در شهر ما "ساری" دریافت کرد.
از آن روز دایی جان، دایی جان دیگری شده بود. به مادرم می گفت:"سلیمه! دیدی برادرت خلاصه تصدیق گرفت؟"
دایی جان از شادی در پوستش نمی گنجید.
آقای شاهوش آذری که امروزه در ایالات متحده آمریکا زندگی می کند، به همراه دایی جان به سازمان جلب سیاحان در "بلوار الیزابت" که بعدها به وزارت اطلاعات و جهانگردی تغییر نام داد، رفتند و دایی جان بعنوان رانندۀ رسمی سازمان جلب سیاحان شروع بکار کرد.
زندگی دایی جان دیگر تغییر کرده بود.
در آغاز بعنوان اجاره نشین در بیست متری نیروی هوایی تهران زندگی می کرد.
پس از چندی به "شادشهر" رفت و در آنجا ،یکی از خانه های نوساز را خرید. در آغاز برقی در کار نبود و روشنایی خانه را "چراغ زنبوری" تامین می کرد.
مسابقات جام جهانی 1978 در "بوئنوس آیرس"، پایتخت آرژانتین که آن هنگام خورخه ویدلا مادرید، رییس جمهور آن کشور بود را با تلویزیون پرتابل دایی جان که با باطری ماشین کار می کرد، تماشا کردیم.همان جام جهانی که تیم ملی کشورمان برای نخستین بار در تاریخ فوتبال سرزمین مان در آن حضور پیدا کرده بود. همان جام جهانی که در فینال بازی هایش، فوتبال دوستان جهان، بازی خوب تیم ملی هلند و برد تیم ملی آرژانتین را جشن گرفتند.
در آسفالت کردن خیابانهای "شادشهر" که اکنون "اسلام شهر"!!! شده است ،همگی شرکت داشتیم. هم دایی جان، هم زندایی که ما به او "دایی دوستی" می گفتیم، هم پسران و هم دختران دایی جان و کلا همۀ ساکنان "شادشهر" و من، که بعنوان مهمان در آنجا بودم.
من بیادم نمی آید که دایی جان هرگز با دست خالی به خانۀ خودش آمده باشد، و یا اصولا با دستان خالی ، بدیدن کسی رفته باشد.
دایی جان در راه بازگشت به خانه از تهران به "شادشهر" بهترین میوه ها و "نوبری" ترین میوه های نوبری را برای فرزندان خویش می خرید.
برای دایی جان قیمت این میوه ها مهم نبود. مهم آن بود که مادرش، که مادربزگ من باشد، همسرش که"دایی دوستی" من باشد و فرزندانش که دختران وپسران دایی من باشند، بر طبق سنت، میوه را نوبرانه بخورند.
دایی جان بسیار دست و دل باز بود.
دایی جان برای همۀ همسایگانش در "شادشهر" هر آنچه را که آنها می خواستند و از دست دایی جان بر می آمد، انجام می داد. از تعویض شمع و پلاتین ماشین همسایه گرفته تا تعمیر آبگرمکن آنها.
شبی من در خانۀ دایی جان در "شادشهر" بودم. تمام روز و شامگاه پیش از آن را دایی جان با دعوت کردن صدها همسایه،"ختنه سوران" مجتبی، پسر دایی را جشن گرفته بود.
میوه، شیرینی و انواع خوراکی های دیگر سر به آسمان می زد.
میهمانان خوردند و نوشیدند و رفتند.
به همراه دایی جان بازمانده های خوراکی ها را جمع کردیم و در آشغالدانی ریختیم، همه چیز را مرتب کردیم که بخواب برویم.
از صدای خروپف ننه جان معلوم بود که به خواب عمیقی فرو رفته است .
به نظر من همه بجز من در خواب بودند!
چه خیال واهی و عبثی!
ناگهان صدای دایی جان را خطاب به خودم شنیدم:
"خوار زا چه نخاسِنی؟"(خواهرزاده چرا نمی خوابی؟")
دایی جان حق داشت.
با اینکه دستکم ۱۵ - ۱۰ متر با اتاق من فاصله داشت، این پرسش را از من کرد.
من خوابم نمی برد:به فکر دیدار فردا با برادر بزرگ خویش بودم.
دایی جان از جای برخاست،نزد من آمد و گفت:
"پاشو! پاشو بریم برای دیدار فردا با داداش میوه آماده کنیم. من می دانم که تو بخاطر داداش خوابت نمی برد!"
بی درنگ از جا پریدم . از حوضی که میوه ها در آنجا برای سرد ماندن و خراب نشدن، انبار شده بودند، برای داداش، میوه های گوناگون، از زرد آلو تا گیلاس، از سیب گلاب تا هلو، از خیار تا شفتالو، از هرکدام اندکی برداشته، در کیسه ای گذاشتیم و در همان حوض قرار دادیم تا تازه بمانند.
صبح روز بعد دایی جان مرا تا نزدیکی های محل دیدار با داداش در کناره های تپۀ "اوین" برد و خود به سر کار رفت.
......
دایی جان و مامان تنها در سال 1347، آن هنگام که عموی آنها(عمو ممد علی) نشانی عمه اشان را که بطور اتفاقی در "کلیج کلا" بدست آورده بود و به آنها داد، آرامگاه پدرشان را که پدربزرگ من باشد، دیدند. آرامگاهی که تا به امروز در کنارجاده ای در روستای "کلیج کلا" قرار دارد.
امروزه دیگر نه عمه بزرگ، که عمۀ مامان و دایی جان باشد، و نه "عمه سکینه" که دختر عمه بزرگ بود و هر دو در "کلیج کلا" زندگی می کردند، در این جهان زندگی نمی کنند. عمو ممد علی(عموی مامان و دایی جان) نیز از سال 1355 دیگر در میان ما نیست.
هرچه از دایی جان بگویم کم است.
انسانهای زیادی دایی داشته اند. انسانهای زیادی دایی دارند،اما هیچکدام از این دایی ها، دایی جان من نمی شود.
دایی جان را بیست و هفت سال است که ندیده ام.
شنیدم دایی جان برای پرواز بزرگ بسوی حقیقت آماده شده است.
دایی جان،با آنکه چشمانش باز است، کسی را نمی بیند.
گوش های سالم دایی جان دیگر نمی شنوند.
دایی جان براستی عزم سفر کرده است...
برای دایی جان سفری خوش، بسوی معشوق و معبود، آرزو می کنم.
کیانوش
دهم شهریور ماه ۱۳۸۸
--- --------------------
پی نوشت:
-"دلاک خیل"، "دروار"، "ارزفون" از روستاهای نزدیک ساری هستند.
-"هولار"،"تاکام"، "دوسله" و "کیاسر" روستاهای بخش چهاردانگه از اطراف ساری می باشند.
-بخش "فریم" از بخش های دودانگه ساری است که روستای "کلیج کلا" در آن قرار دارد.
-GMS (جمس)، نیرومندترین ماشین باربری آن هنگام بود.
-کلوا(Kelva)، جایی بود که تا فراگیر شدن قند و شکر ماشینی، نیشکر را با کمک گاو در آن می کوبیدند، شیرۀ آن را می گرفتند و می جوشاندند تا شکر سرخ از آن بدست بیاوردند.
دایی جان ترانه های زنده یاد "عماد رام " را بسیار دوست می داشت. یکی از آن ترانه ها"فرنگیس" است. یک ترانۀ دیگر زنده یاد عماد رام نیز در پی می آید.







آخ برم راننده رو!


--------------------------------------------------

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

انتخابات مجلس ملی آلمان-بوندستاگ(Bundestag)

امروز، بیست و هفتم سپتامبر سال ۲۰۰۹، انتخابات مجلس ملی آلمان(بوندستاگ ‌Bundestag) برگزارشد.

بیش از ۶۲ میلیون آلمانی دارای حق رای می باشند، که امروز ۷۷ درصد واجدین شرایط در این انتخابات شرکت کردند.


براساس نخستین گزارش ها، نتایج شمارش آراء حاکی از پیروزی اتحادیۀ احزاب دمکرات مسیحی آلمان و سوسیال مسیحی در این انتخابات است.

حزب سوسیال دمکرات آلمان که از دوازده سال پیش ، هم تشکیل دهندۀ اصلی دولت آلمان بود و هم در دولت ائتلافی آنگلا مرکل حضور داشت و دارای چند وزیر در این کابینه بود، شکست سنگینی در تاریخ پس از جنگ دوم جهانی آلمان را متحمل گشت و نزدیک به ۱۳ درصد از آرای پیشین خود را از دست داد.

در این میان حزب لیبرال دمکرات آلمان که از دوازده سال پیش در هیچ دولت ائتلافی شرکت نداشت، با بدست آوردن چهارده و شش در صد در انتخابات امروز بوندستاگ آلمان، شریک اصلی اتحادیه دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی در تشکیل دولت آیندۀ آلمان برهبری آنگلا مرکل بحساب می آید.

بدین گونه ،دولت آینده آلمان، باحتمال بسیار قوی،با اتئلاف اتحادیه دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی و حزب لیبرال دمکرات آلمان تشکیل خواهد شد و آنگلا مرکل، صدراعظم فعلی آلمان، در مقام خویش باقی می ماند.

در صورت تشکیل این دولت ائتلافی، گیدو وستروله Guido Westerwelle، رهبر حزب لیبرال دمکرات آلمان، حائز پست وزارت خارجه و معاون صدراعظم آلمان خواهد شد.

حزب لیبرال دمکرات حداکثر دارای چهار وزیر در کابینۀ آیندۀ آلمان خواهد بود.

نتایج اولیه شمارش آرای انتخابات مجلس ملی آلمان که معمولا و با توجه به قانون انتخابات در آلمان با تغییر بسیار اندک، نتایج اصلی به شمار می آید، بدین شرح است:


اتحادیه احزاب دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی- سی و سه و هشت درصد

حزب سوسیال دمکرات آلمان- بیست و سه و یک درصد

حزب لیبرال دمکرات آلمان-چهارده و شش درصد

حزب سبزهای آلمان- ده درصد

حزب چپ آلمان- دوازده و چهار درصد

دیگر احزاب-جمعا شش درصد

بر طبق قوانین انتخاباتی در آلمان، احزابی که پنج درصد آراء را بدست آورند، می توانند در بوندستاگ نماینده داشته باشند.

کیانوش رشیدی

بیست و هفتم سپتامبر 2009

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

با صبا در چمن لاله، سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
"حافظ"




طرح از :کیانوش رشیدی

بیست و هفتم شهریورماه را "روز ملی ایران" نامگذاری کنیم!



نه غزه، نه لبنان!
جانم فدای ایران!



اینجا ایران است! لبنان نیست!



اینجا ایران است!"غزه" نیست!

با صبا در چمن لاله، سحر می گفتم

که شهیدان که اند این همه خونین کفنان


اینجا ایران است! فلسطین نیست!


اینجا ایران است! لبنان نیست!


اینجا ایران است! "غزه" نیست!


اینجا ایران است! فلسطین نیست!


اینجا ایران است!


اینجا ایران است!


اینجا ایران است!

اینجا ایران است!


اینجا ایران است!


اینجا ایران است!

اینجا ایران است!

اینجا ایران است!


اینجا ایران است! نیروهای اشغالگر هنگام یورش به ایرانیان!


اینجا ایران است! آن نظامی، یک اشغالگر سرزمین ماست!

اینجا ایران است! این بسیجی، یکی از اشغالگران میهن ماست!

اینجا ایران است!این شبه نظامیان و نظامیان اشغالگران میهن ما هستند!

اینجا ایران است! اشغالگران به خانه های ایرانیان یورش می برند!

اینجا ایران است! نیروهای اشغالگر ایرانیان را مورد ضرب و شتم قرار می دهند!

اینجا ایران است! اشغالگران یک بانوی ایرانی را کتک می زنند!

اینجا ایران است!

با صبا در چمن لاله سحر می گفتم

که شهیدان که اند این همه خونین کفنان

اینجا ایران است! اشغالگران بسوی ایرانیان تیراندازی می کنند!

اینجا ایران است! نیروهای اشغالگر در حال یورش به ایرانیان!


اینجا ایران است! نیروهای اشغالگر هنگام یورش به خانه های ایرانیان!


مرگ بر خامنه ای، سرکردۀ رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی!





کیانوش رشیدی


بیست و ششم شهریورماه 7031 ایرانی

----------------

عکس ها از سایت ایران ب ب ب و سایتهای دیگر