وبلاگ "حرف آخر":
وقتی علیرضا خدایی خودش را برای خمینی چاک می دهد!
(و پرسشی در باره ی "ولادیمیر")
مزدور حرفه ای،علیرضا خدایی!
علیرضا خدایی،مزدور شناخته شده ی وزارت اطلاعات رژیم خمینی،و گرداننده ی ورق پاره های اینترنتی ساواماساخته ی "راه توده" و "پیک نت"،در ادامه ی دریوزگی های همیشگی خویش برای رژیم اشغالگر و دست نشانده ی جمهوری اسلامی،سرانجام برخی تعارفات پیشین را بکناری گذاشته و در آخرین شماره ی ورق پاره ی ساواماساخته ی "راه توده"(شماره ی ۲۱۶) آنچنان بدفاع از رهبر خون آشام و گوربگورشده اش،خمینی،پرداخته است که تو گویی از پدر و جدّ حرامزاده اش پشتیبانی می کند!
علیرضا خدایی که از دیرباز،در نتیجه ی هرزگی مزمن و هماغوشی و همبستری با همنوعان و همپالگی های آخوند و آخوندزاده ی خویش در حوزه ها و مکاتب انگلیسی خمینی جلاد و همدستان و شاگردان معمم و مکلایش،آبستن واپسگرایانه ترین تئوری ها و سیاست های ضدایرانی و آخوندی بود،سرانجام زاییده و فرزند حرامزاده ی خویش را که همانا وقیحانه ترین نوع پشتیبانی از خمینی جنایتکار و رژیم پلید و خونریز آخوندی می باشد، در تمامی طول و عرض ورق پاره ی ننگین و آلوده ی خویش که اساسا بدستور و با بودجه ی وزارت اطلاعات بدنام رژیم آخوندی راه اندازی شد،از تهیگاه اش پس انداخته است!
ناگفته پیداست که زایمان مزبور،آنهم زایمانی از این دست،نمی توانست درد زایمان را بهمراه نداشته باشد!
هم از اینروست که علیرضا خدایی،این جاسوس دیرینه ی وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی،و این قاتل رذیل بسیاری از ایرانیان آزاده و میهن دوست،از جمله نظامیان دلیر و آزاده ی مرتبط با قیام ملی ۱۸ تیر ۱۳۵۹(موسوم به "کودتای نوژه") و نیز بسیاری از هم میهنان مجاهد و کمونیست و...،پابپای پس انداختن فرزند حرامزاده ی خویش،از شدت درد و سوختگی،باتلاقی از کینه و نفرت جانورانه و فقاهتی ـ وقاحتی را بسوی همه ی ایرانیان مخالف رژیم جنایتکار آخوندی،و در وهله ی نخست،نیروهای هوادار پادشاهی و مجاهدین خلق بالا آورده، و پابپای آن، از اینکه حتی سران حزب توده،یعنی همکاران پیشین وی نیز برهمبستری و هماغوشی دیرینه ی این فلک زده و پتیاره و فاحشه ی سیاسی ـ عقیدتی با آخوندهای معمم ومکلای خمینی صفت انگشت گذاشته و به افشای وی پرداخته اند،کف بر دهان کثیف خویش آورده و زمین و زمان را بباد دشنام و ناسزا گرفته است!
تازه ترین، و بهمان اندازه بی شرمانه ترین و آشکارترین پشتیبانی علیرضا خدایی از رژیم اشغالگر و دست نشانده ی آخوندی و خمینی خون آشام،هرچند محیط و فضای پیرامون ما را بگونه ای وصف ناشدنی و غیرقابل تصور آلوده و بویناک ساخته است،اما این امتیاز و حُسن اساسی را دارد که ما را یکبار برای همیشه از توضیحات اضافی و حتی تاکیدهای پیوسته بر واقعیت مسلم و ثابت شده ی مزدوری این جاسوس دیرینه ی وزارت اطلاعات رژیم ضدایرانی آخوندی بی نیاز می سازد!
ضمنا،علیرضا خدایی، این مزدور پلید و مادرزاد که حتی پستان مادرش را نیز گاز گرفته است، اخیرا،و درتکمیل دروغگویی های پیشین،مدعی شده است که در دوران اقامتش در افغانستان، با یک دیپلمات نظامی شوروی،بنام "ولادیمیر" دیدار و مذاکره داشته است!
وی در این باره از جمله مدعی شده است که:
" بهرحال، آن 18 دیپلمات اتحاد شوروی خاک ایران را ترک کردند. من وقتی در مرداد ماه 1362 وارد افغانستان شدم، با این یقین که برخی از این دیپلماتها باید زبان فارسی را میدانستند که به ایران اعزام شده بودند، جستجو برای یافتن دیپلماتهائی را آغاز کردم که بعد از خروج از ایران دولت اتحاد شوروی احتمالا آنها را برای خدمت به افغانستان اعزام کرده است. جستجوی من بعد از دو سال به نتیجه رسید و یکی از آنها را توانستم در کابل پیدا کنم. او که "ولادیمیر" نام داشت در افغانستان از افسران اطلاعاتی ارتش سرخ بود که ریاست بخش مرزهای افغانستان و ایران را برعهده داشت. وقتی از ایران اخراج شده بود سرگرد ارتش بود و زمانی که من در کابل او را پیدا کردم سرهنگ ارتش سرخ بود و در مکرورویان اول یا کهنه، که بسیاری از سرمشاوران اتحاد شوروی در آنجا زندگی میکردند زندگی میکرد. فارسی را نسبتا خوب حرف میزد و همراه با کوزیچکین کلاس زبان فارسی حبیب الله فروغیان را گذرانده بود. فروغیان از افسران تودهای دوران قیام افسران خراسان و حکومت ملی آذربایجان ایران بود که بعد از شکست آن حکومت به مهاجرت اتحاد شوروی رفته بود. "ولادیمیر" از هم دورههای کوزیچکین بود و آنچه را میخوانید اطلاعاتی است که او بتدریج و طی زمان در کابل دراختیار من گذاشت..."
(ورق پاره راه توده،شماره ۲۱۵،دوم مارس ۲۰۰۳)
من پیش از این نوشته ام،و اکنون نیز با اطلاع موثق می گویم که دیپلمات مورد اشاره،"آندره ی ولادیمیروویچ ویربانول"،معاون وقت آتاشه ی نظامی سفارت شوروی پیشین در افغانستان، و یکی از اربابان بلاواسطه ی اطلاعاتی علیرضا خدایی بوده است.
اگر چنین نیست،بگذار علیرضا خدایی،که در یادمانده های واماندگی خویش با نوعی خودستایی تهوع آور می خواهد به خوانندگان ورق پاره ی ساواماساخته اش چنین القا نماید که از هوش و حافظه ای استثنایی برخوردار بوده و در این رهگذر ظاهرا حتی بیاد دارد که سی سال پیش،در فلان روز و یا فلان ساعت چه غذایی را کوفت کرده است،با یاری گرفتن از همین حافظه ی کذایی و بظاهر استثنایی خویش بیاد بیاورد که نام پدر و نام خانوادگی دیپلماتی که او با خرمردرندی و شیادی همیشگی خویش از وی تنها با عنوان"ولادیمیر" یاد کرده است،چه بود؟
با شناختی که من از علیرضا خدایی،این دروغگوی حرفه ای ـ که حتی در محافل توده ای به "علی چاخان" معروف بود ـ دارم،چنانچه او فردا اعلام نماید که نام،نام پدر ونام خانوادگی دیپلمات مورد اشاره در افغانستان "ولادیمیر ایلیچ لنین "،رهبر انقلاب اکتبر روسیه بود،ابدا شگفت زده نمی شوم.
باور کنید شوخی نمی کنم!
علیرضا خدایی که از دیرباز،در نتیجه ی هرزگی مزمن و هماغوشی و همبستری با همنوعان و همپالگی های آخوند و آخوندزاده ی خویش در حوزه ها و مکاتب انگلیسی خمینی جلاد و همدستان و شاگردان معمم و مکلایش،آبستن واپسگرایانه ترین تئوری ها و سیاست های ضدایرانی و آخوندی بود،سرانجام زاییده و فرزند حرامزاده ی خویش را که همانا وقیحانه ترین نوع پشتیبانی از خمینی جنایتکار و رژیم پلید و خونریز آخوندی می باشد، در تمامی طول و عرض ورق پاره ی ننگین و آلوده ی خویش که اساسا بدستور و با بودجه ی وزارت اطلاعات بدنام رژیم آخوندی راه اندازی شد،از تهیگاه اش پس انداخته است!
ناگفته پیداست که زایمان مزبور،آنهم زایمانی از این دست،نمی توانست درد زایمان را بهمراه نداشته باشد!
هم از اینروست که علیرضا خدایی،این جاسوس دیرینه ی وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی،و این قاتل رذیل بسیاری از ایرانیان آزاده و میهن دوست،از جمله نظامیان دلیر و آزاده ی مرتبط با قیام ملی ۱۸ تیر ۱۳۵۹(موسوم به "کودتای نوژه") و نیز بسیاری از هم میهنان مجاهد و کمونیست و...،پابپای پس انداختن فرزند حرامزاده ی خویش،از شدت درد و سوختگی،باتلاقی از کینه و نفرت جانورانه و فقاهتی ـ وقاحتی را بسوی همه ی ایرانیان مخالف رژیم جنایتکار آخوندی،و در وهله ی نخست،نیروهای هوادار پادشاهی و مجاهدین خلق بالا آورده، و پابپای آن، از اینکه حتی سران حزب توده،یعنی همکاران پیشین وی نیز برهمبستری و هماغوشی دیرینه ی این فلک زده و پتیاره و فاحشه ی سیاسی ـ عقیدتی با آخوندهای معمم ومکلای خمینی صفت انگشت گذاشته و به افشای وی پرداخته اند،کف بر دهان کثیف خویش آورده و زمین و زمان را بباد دشنام و ناسزا گرفته است!
تازه ترین، و بهمان اندازه بی شرمانه ترین و آشکارترین پشتیبانی علیرضا خدایی از رژیم اشغالگر و دست نشانده ی آخوندی و خمینی خون آشام،هرچند محیط و فضای پیرامون ما را بگونه ای وصف ناشدنی و غیرقابل تصور آلوده و بویناک ساخته است،اما این امتیاز و حُسن اساسی را دارد که ما را یکبار برای همیشه از توضیحات اضافی و حتی تاکیدهای پیوسته بر واقعیت مسلم و ثابت شده ی مزدوری این جاسوس دیرینه ی وزارت اطلاعات رژیم ضدایرانی آخوندی بی نیاز می سازد!
ضمنا،علیرضا خدایی، این مزدور پلید و مادرزاد که حتی پستان مادرش را نیز گاز گرفته است، اخیرا،و درتکمیل دروغگویی های پیشین،مدعی شده است که در دوران اقامتش در افغانستان، با یک دیپلمات نظامی شوروی،بنام "ولادیمیر" دیدار و مذاکره داشته است!
وی در این باره از جمله مدعی شده است که:
" بهرحال، آن 18 دیپلمات اتحاد شوروی خاک ایران را ترک کردند. من وقتی در مرداد ماه 1362 وارد افغانستان شدم، با این یقین که برخی از این دیپلماتها باید زبان فارسی را میدانستند که به ایران اعزام شده بودند، جستجو برای یافتن دیپلماتهائی را آغاز کردم که بعد از خروج از ایران دولت اتحاد شوروی احتمالا آنها را برای خدمت به افغانستان اعزام کرده است. جستجوی من بعد از دو سال به نتیجه رسید و یکی از آنها را توانستم در کابل پیدا کنم. او که "ولادیمیر" نام داشت در افغانستان از افسران اطلاعاتی ارتش سرخ بود که ریاست بخش مرزهای افغانستان و ایران را برعهده داشت. وقتی از ایران اخراج شده بود سرگرد ارتش بود و زمانی که من در کابل او را پیدا کردم سرهنگ ارتش سرخ بود و در مکرورویان اول یا کهنه، که بسیاری از سرمشاوران اتحاد شوروی در آنجا زندگی میکردند زندگی میکرد. فارسی را نسبتا خوب حرف میزد و همراه با کوزیچکین کلاس زبان فارسی حبیب الله فروغیان را گذرانده بود. فروغیان از افسران تودهای دوران قیام افسران خراسان و حکومت ملی آذربایجان ایران بود که بعد از شکست آن حکومت به مهاجرت اتحاد شوروی رفته بود. "ولادیمیر" از هم دورههای کوزیچکین بود و آنچه را میخوانید اطلاعاتی است که او بتدریج و طی زمان در کابل دراختیار من گذاشت..."
(ورق پاره راه توده،شماره ۲۱۵،دوم مارس ۲۰۰۳)
من پیش از این نوشته ام،و اکنون نیز با اطلاع موثق می گویم که دیپلمات مورد اشاره،"آندره ی ولادیمیروویچ ویربانول"،معاون وقت آتاشه ی نظامی سفارت شوروی پیشین در افغانستان، و یکی از اربابان بلاواسطه ی اطلاعاتی علیرضا خدایی بوده است.
اگر چنین نیست،بگذار علیرضا خدایی،که در یادمانده های واماندگی خویش با نوعی خودستایی تهوع آور می خواهد به خوانندگان ورق پاره ی ساواماساخته اش چنین القا نماید که از هوش و حافظه ای استثنایی برخوردار بوده و در این رهگذر ظاهرا حتی بیاد دارد که سی سال پیش،در فلان روز و یا فلان ساعت چه غذایی را کوفت کرده است،با یاری گرفتن از همین حافظه ی کذایی و بظاهر استثنایی خویش بیاد بیاورد که نام پدر و نام خانوادگی دیپلماتی که او با خرمردرندی و شیادی همیشگی خویش از وی تنها با عنوان"ولادیمیر" یاد کرده است،چه بود؟
با شناختی که من از علیرضا خدایی،این دروغگوی حرفه ای ـ که حتی در محافل توده ای به "علی چاخان" معروف بود ـ دارم،چنانچه او فردا اعلام نماید که نام،نام پدر ونام خانوادگی دیپلمات مورد اشاره در افغانستان "ولادیمیر ایلیچ لنین "،رهبر انقلاب اکتبر روسیه بود،ابدا شگفت زده نمی شوم.
باور کنید شوخی نمی کنم!
علی اکبر رشیدی
بیستم اسفندماه 1387
----------------------------------------------------------
برگرفته از: وبلاگ "حرف آخر"
۱ نظر:
رشیدی جان درود بر تو ، جالب بود.
ارسال یک نظر