شعله های خشم تو
جمشید پیمان
ای شـــده دل و جـانـت ، بـی قــرار آزادی
جــنـبـشـی تـو را بـایـد ، بـا شــعـار آزادی
خستگی بشوی از تن ، پا بـه ره گذار اینک
گــر بــه دل تــو را بـاشـد ، انـتـظـار آزادی
قلـب مـادر ایــران ، خـون شـد از پریشانی
نــاشـکـفـتـه ، پـژمـرده ، کـودکِ خـیـابانی
بشکن این خموشی را،برکش ازدلت فریاد
بــی اثـر بــود دیـگـر ، گـریـه هـای پنـهانی
تــا رهــا شـود مـیـهن ، بر ستمگران تازیم
تـا سـر وطـن مـانـد ، سر بـه پایش اندازیم
دست ما به دست هم،استوار و مستحکم
خاک زخمی خود را ، بـهترین وطـن سازیم
هموطن تو گرخواهی ،شب دگر نمی ماند
ایـن سیاهِ بـد فـرجـام ، تـا سحر نمی ماند
گر زنی ز جـانِ خود ،آتشی بـه شهـر شب
زین پلیدِ جان سنگین،خشک و ترنمی ماند
خیزشی کنون باید ، هموطن در این میدان
جنبشی ز سوز دل ، خیزش از صمیم جان
شعله های خشم تو،ریشه ی ستم سوزد
بـا قـیـام ایـرانـی ، مـی شـود سـتـم ویران
---------------------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر