۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه



شعله های خشم تو


جمشید پیمان


ای شـــده دل و جـانـت ، بـی قــرار آزادی

جــنـبـشـی تـو را بـایـد ، بـا شــعـار آزادی

خستگی بشوی از تن ، پا بـه ره گذار اینک

گــر بــه دل تــو را بـاشـد ، انـتـظـار آزادی

قلـب مـادر ایــران ، خـون شـد از پریشانی

نــاشـکـفـتـه ، پـژمـرده ، کـودکِ خـیـابانی

بشکن این خموشی را،برکش ازدلت فریاد

بــی اثـر بــود دیـگـر ، گـریـه هـای پنـهانی

تــا رهــا شـود مـیـهن ، بر ستمگران تازیم

تـا سـر وطـن مـانـد ، سر بـه پایش اندازیم

دست ما به دست هم،استوار و مستحکم

خاک زخمی خود را ، بـهترین وطـن سازیم

هموطن تو گرخواهی ،شب دگر نمی ماند

ایـن سیاهِ بـد فـرجـام ، تـا سحر نمی ماند

گر زنی ز جـانِ خود ،آتشی بـه شهـر شب

زین پلیدِ جان سنگین،خشک و ترنمی ماند

خیزشی کنون باید ، هموطن در این میدان

جنبشی ز سوز دل ، خیزش از صمیم جان

شعله های خشم تو،ریشه ی ستم سوزد

بـا قـیـام ایـرانـی ، مـی شـود سـتـم ویران


---------------------------------------------------

هیچ نظری موجود نیست: