۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

امروز بهرام شید آریایی (سه شنبه)، بیستم امرداد ماه سال 7031 ایرانی(1388 تازی) و برابر با یازدهم ماه اوت سال 2009 می باشد.

--------------------------------------------------
در دنباله می آید:
-نامه سرگشاده به خانم نوشابه امیری!
کیانوش رشیدی

کوتاه نوشته هایی از علی اکبر رشیدی:

-تلگرام فوری هاشمی رفسنجانی به ولی وقیح در ارتباط با نماز جمعه!

-سقوط هلی کوپتر و سقوط رژیم جنایتکار آخوندی!

-وحشت بی پایان و پایان وحشتناک!

http://www.harfeakher.blogspot.com/

-------------------------------------
نامه سرگشاده به خانم نوشابه امیری! *

خانم نوشابه امیری
با درود.

نوشتۀ شما زیر نام"دیکتاتور و کابوس" را خواندم. با خواندن این نوشته من نیز به بهمن ماه ۱۳۶۱رفتم و آن دستگیری های نخست. من نیز به اردیبهشت ماه ۶۲ رفتم و دستگیری های دوم. من به آن خانه رفتم که در آن به همراه چند نفر دیگر مخفی بودیم. در آن خانه، خانم آقا "ح"، هنگامی که آقا "ح" شایعه خبر کشته شدن همسر شما، آقای هوشنگ اسدی را آورد، سرش را محکم به دیوار کوبید. ما بدون توجه به میزان موثق بودن خبر،بپاخاستیم و برای همسر شما یک دقیقه سکوت کردیم.
خانم نوشابه امیری!
ماه ها بعد از آن روزهای بسیار دشوار، از سرزمین مان خارج شدم و اکنون بیست و هفت سال است که در مهاجرت هستم. کشورهای گوناگون را درنوردیدم. با آن حزبی که زمانی عضوش بودم، کار کردم. بیشتر رهبران آن حزب را در مهاجرت دیدم و گاها در یک بخش و از جمله شعبه تهیه بولتن خبری، جنب"رادیو زحمتکشان" که از کابل پخش می شد، با هم کار می کردیم.
رهبری آن حزب پدر تک تک اعضای خویش در مهاجرت را در آورد. چه نامهربانی ها که با آنها نکرد؟! چه ظلمها که در حقشان نکرد؟! چه تهمت ها ی ناروا که به آن ها نزد؟!

خوشبختانه از سال ۱۳۷۳، پس از درگیری های روزانه با رهبری آن حزب، دیگر نه تنها هیچگونه تماسی با آنها ندارم،بلکه می کوشم که به معنای دقیق کلمه خیانت های آن حزب به مردم ایران و سرزمین مان را از هنگام پیدایش در سال ۱۳۲۰ ،افشاء نمایم.

خانم نوشابه امیری!
آن حزب هنوز هم بقول شما و همفکرانتان" حزب تودۀ ایران "نام دارد. اما برای من و شمار بسیاری از ایرانیان، آن حزب، تنها "حزب توده" است.

از آقا "ح" و خانمش فعلا بیشتر نمی توانم بگویم. از روزهای پایانی خرداد ماه سال ۱۳۶۲تا به امروز آنها را ندیده ام. سال ها پیش تنها ردی از آنها در یکی از کشورهای اسکاندیناوی پیدا کردم.اما آنها را با همۀ تلاشی که برای یافتن شان انجام دادم، نیافتم. شاید روزی دیگر آنها را بیایم و در آرزوی آن هنگام هستم که از آنها برای همۀ مهربانی هایشان در آن دوران وانفسای ماه های نخست سال ۱۳۶۲سپاسگزاری کنم.
خانم نوشابه امیری!
سخن گفتن از آن دوران و از بیست و هفت سال گذشته در این یادداشت کوتاه نمی گنجد. برای این کار : شاید وقتی دیگر!
اما!
خانم نوشابه امیری!
با نام آقای هوشنگ اسدی از سال ۱۳۵۳ آشنا هستم.
نوشته های ایشان را در کیهان می خواندم، آنگاه که بقول شما مصباح زاده موسسه ای داشت که"چریک تربیت می کرد". این آشنایی با نوشته های آقای هوشنگ اسدی تا بروی کار آمدن رژیم جنایتکار و اشغالگر جمهوری اسلامی ادامه داشت، تا اینکه در بهار سال ۱۳۵۸، آقای هوشنگ اسدی را در دفتر ارگان مرکزی همان حزب دیدم.( آن اطلاعیه معروف در باره "نفوذ" همسر شما در سازمان اطلاعات و امنیت نظام پادشاهی بدستور رهبری!! در همان هنگامه ها بیرون آمده بود. بگذریم که همسر شما در نوشته ای در یکی-دوسال پیش حتی وجود چنین اطلاعیه ای تکذیب را کرد. من هنوز آن اطلاعیه را دارم.)

مصاحبۀ شما با خمینی جلاد در پاریس را نیز بیاد دارم که در آن، دجال جنایتکار قول هایی در بارۀ آزادی زن و آزادی فعالیت کمونیست ها به شما داده بود!!! و از آنجا که شما هم به همراه همسرتان، رحمان هاتفی، علیرضا خدایی و... از جمله "چریک" های تربیت شدۀ موسسۀ مصباح زاده بودید، آن مصاحبه را بی کم و کاست،و سیاه روی سفید آوردید و صفحات بی زبان "کیهان" را که می بایست برای افشای خمینی و دارودسته اش بکار می رفت، به پایگاه اراجیف خمینیِ ضد ایرانی و غیر ایرانی تبدیل کردید.
رحمان هاتفی، علیرضا خدایی، هوشنگ اسدی و شما تیتر بزرگ "شاه رفت!" را در کیهان زدید و وقتی دجالِ بی احساس، خمینیِ جنایتکار، پای کثیفش را بر روی خاک پاک میهن باستانی ما گذاشت، بزرگترین حروف روزنامه نگاری آن هنگام را درست کردید،جملۀ ضد ایرانی و ایران بر باد ده "امام آمد!" را بخورد مردم ایران دادید و در این کار!! خود را یک سروگردن بالاتر از "اطلاعات" خواندید.

بگذریم که آقای هوشنگ اسدی در نوشته ای زیر نام"آن روز که شاه رفت" در یکی دو سال پیش،از اندکی از کارهای آن دوران خویش عملا انتقاد نمود.
چشمان خود را بر سخنان خمینی در "بهشت زهرا" بستید. دیدید او دروغ می گوید، اما دروغ های او را تحویل مردم دادید. و همزمان، بدستور رحمان هاتفی در "نوید" و در ارتباط با بازگشت شوم خمینی،بدروغ تیتر زدید:"رژه هشت میلیونی"!!
...

خانم نوشابه امیری!

اندکی نگذشت که پاداش خوش خدمتی های خود را از خمینی دریافت کردید و در بهار ۱۳۵۸، شما، همسرتان، رحمان هاتفی، ابراهیم رستمیان، علیرضا خدایی و ...از کیهان اخراج شدید.
ابراهیم رستمیان را از آنجا که یکی از همشهریهای من بود، می شناسم. می دانم که پس از چندی که مجله ای بنام "آفتاب" را برای نوجوانان منتشر کرد، با خانم ماریا مکانیک، که او نیز توده ای بود، ازدواج کرد. به یکباره او و ماریا مکانیک، به ضد توده ای!! تبدیل شدند و آن درست هنگامی بود که ابراهیم رستمیان، برای در دست گرفتن سردبیری مجله ژاندارمری رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی آماده می شد. خوشبختانه و یا بدبختانه من می دانستم که ابراهیم رستمیان بدستور همان حزب در مجله ژاندارمری نفوذ کرده بود.
چرا من از این موضوع آگاه بودم؟
این را نیز به زمانی دیگر موکول می کنم. شما نخستین کسی هستید که من در بارۀ ابراهیم رستمیان برایش می نویسم.
موضوع اخراج شما از کیهان را دقایقی پس از وقوع آن ،ابراهیم رستمیان تلفنی به من ـ که آن هنگام مسئول دفتر همان حزب در شهرمان، ساری بودم ـ به آگاهی من رساند.

خانم نوشابه امیری!

از فعالیتهای بعدی شما و همسرتان پس از اخراج از موسسه تربیت"چریک"، در سطوح مختلف آن حزب نیز آگاه هستم.
...

خانم نوشابه امیری!
از شما و آقای هوشنگ اسدی، خبری نداشتم. پاورقی ها را در روزنامه های چاپ داخل که از سوی آقای هوشنگ اسدی نوشته می شد، در دوران مهاجرت، و در "کابل" خواندم و این بر می گردد به نیمۀ دوم سال۱۳۶۲.

در مهاجرت مسکو، در اثر تلاشهای بی وقفۀ!! رهبری آن حزب در مسکو، و بویژه شخص سهراب زمانی، عملا از ایران خبری نداشتیم و تنها به رادیوهای امپریالیستی!! گوش می دادیم تا خبری از ایران بدست بیاوریم.
این رادیوهای امپریالیستی عبارت بودند از: " رادیو صدای آمریکا"(که اکنون هم شما و هم همسرتان در برنامۀ تلویزیونی آن به گردانندگی آقای چالنگی شرکت می کنید و حتی برای اینکه نوبت شما و همسرتان از دست نرود، وقتی همسرتان بیمار بود، شما بجای ایشان در برنامه شرکت کردید!!!)، رادیو بی بی سی و رادیو اروپای آزاد بزبان روسی!
باری!

چند سال پیش چشمم، بناگاه به نام آقای هوشنگ اسدی در رسانه های گروهی فارسی زبان، این بار، اما، در برون از مرزهای میهن، افتاد. تو گویی چیزی تغییری نکرده است.
نوشته های نخست آقای هوشنگ اسدی همان تحلیل های معروف آن حزب بود در بارۀ ایران و رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی.
آرام آرام تغییر در نوشته های ایشان، مشاهده می شود که تا به سرمنزل پایانی برسد، دیگر نه نشان از رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی خواهد بود و نه نشانی از سران این رژیم جنایتکار! چرا که با رستاخیز نوین مردم ایران بر علیه این رژیم اشغالگر، رفتنشان از هر زمان دیگری حتمی تر شده است.
پس از آقای هوشنگ اسدی، شما به رسانه های گروهی برون مرزی پیوستید. تو گویی هیچ چیز تغییر نکرده است!!!
دوباره هم شما و هم همسرتان در همان موسسۀ "چریک" ساز، این بار، اما، در برون از مرزها ، شروع به کار کردید. هم شما و هم همسرتان روزانه در "روز آنلاین" نوشتید و بجای اینکه در بارۀ سیاهی های رژیم اشغالگر سخن بگویید،ناگهان شدید یار فعال دارودسته های اصلاح طلب در رژیم اشغالگر، و مبلغ اندیشه های آنها در رسانه های نام برده و احیانا نام نبرده.

وقتی برای نخستین بار چهرۀ آقای هوشنگ اسدی را بر صفحه تلویزیون آمریکا دیدم، بلافاصله اعتراض خویش را به مدیران رسانۀ نامبرده اعلام کردم و اندکی د ربارۀ همسر شما به مدیران تلویزیون صدای آمریکا گفتم. باتفاق ایرانیان دیگر نامه ای سر گشاده به آقای کامبیز محمودی نوشتیم و به دعوت گردانندگان و مجریان این رادیو از شما، همسر شما، علیرضت نوری زاده، مهران براتی و...شدیدا اعتراض کردیم. این نامه سرگشاده در وبلاگ من نیز چاپ شده است.

سخن به دارزا کشید. می خواستم کوتاه برای شما بنویسم.

برای اینکه سرتان را بدرد نیاورم، از شما پرسشی دارم، و آن این است که، چه زمانی می خواهید از خود بخاطر آنچه که در سالهای همکاریتان با روزنامه "کیهان" در درون مرز و در سال های پشتیبانی آشکارتان از رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، انجام داده اید، انتقاد کنید؟!
این را می پرسم،زیرا در نوشتۀ "دیکتاتور و کابوس" شما،طوری با بیدادگاه های کنونی این رژیم برخورد می کنید که گویا این شما، رحمان هاتفی، هوشنگ اسدی، علیرضا خدایی، ابراهیم رستمیان و... نبودید، که آن تیترهای شرم آور را در تایید جنایات تکاندهندۀ "دادگاه "!!های نخستین روزهای بروی کارآمدن رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در بهمن ماه ۱۳۵۷و اعدام های فله ای امیران ارتش شاهنشاهی، در نیم صفحۀ نخست"کیهانِ" بی زبان چاپ کردید،آنهم همرا با عکس های پیکرهای مثله شده و سوراخ سوراخ قربانیان آن بیدادگاه های انقلابی!!!

خانم نوشابه امیری!
فردا دیر است.درخواست من از شما و پیشنهاد من به شما این است:
به گذشتۀ خود نگاهی بیندازید. حقایق را آنگونه که بودند، و نه آنگونه که بدستور آن حزب می بایست بنویسید، برای ایرانیان بگویید.
خانم نوشابه امیری!
همین امروز به این درخواست و پیشنهاد بیندیشید!
با گفتن حقایق،و از جمله، حقایق پشت پرده از جنایات گسترده و بیشمار رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در حق همۀ ایرانیان، جای شایستۀ خود را در رسانه های همگانی ایرانی بیابید.

خانم نوشابه امیری!

همانگونه که از من سنی رفته است، بر سن شما نیز افزوده شده است. بهتر این است که با گفتن حقایق نگذاریم آنها زیر خروارها خاک مدفون شوند.
هرگاه تصمیم به نوشتن پاسخ به من گرفتید، از هم اکنون بدانید، من پاسخ شما را با دقت هرچه بیشتر خواهم خواند.
...

کیانوش رشیدی
هجدهم مرداد ماه ۱۳۸۸
نشانی وبلاگ من:

http://www.kianooshrashidi.blogspot.com/
-----
پی نوشت:
* اصل نامه بلند تر است. این نامه را با ویرایش و حذف برخی نکات که در اصل نامه آمده است، در وبلاگم آوردم. بجای جملات و واژه های حذف شده، نقطه چین آوردم. اصل نامه را برای خانم نوشابه امیری فرستادم.
-در بازنویسی تیترهای آن هنگام روزنامه "کیهان" از حافظه ام کمک گرفتم. سی و یکسال آز آن روزها گذشته است.اشتباهات احتمالی تنها بدین دلیل است.
- "موسسه ای که چریک تولید(و یا تربیت) می کرد"، عنوان نوشتۀ خانم نوشابه امیری است در هفته نامۀ "نیمروز" به مناسبت درگذشت آقای مصباح زاده.
-مصاحبه حمیده"نوشابه" امیری با خمینی در روزنامه کیهان در سوم بهمن ماه 1357، برابر با بیست وسوم ژانویه 1979 در نشانی زیر:
-"خانم خبر نگار و حضرت آیت الله"، نوشته ای از خانم الهه بقراط در بارۀ "نوشابه امیری" در نشانی زیر:
-اطلاعیه دبیرخانۀ کمیته مرکزی حزب توده، منتشره در روزنامه"مردم" شمارۀ 19 در بارۀ هوشنگ اسدی در نشانی زیر:
-نامه سرگشاده به آقای کامبیز محمودی در نشانی زیر:
-------------------------------


تلگرام فوری هاشمی رفسنجانی به ولی وقیح در ارتباط با نماز جمعه!

تهران.جماران.بزرگ عمامه داران.علی گدا وافوری.
نوچگانت از قول من زر زده اند که من در نماز جمعۀ این هفته شرکت نخواهم کرد!!!
مردک یکدستِ فرومایۀ پست!از آنجا که هنوز نتوانسته ای سرم را زیر آب کنی،به نوچگانت بگو رفسنجانی گفته است آدم زنده وکیل و وصی نمی خواهد.
والسلام.در آستانۀ قیام.بزودی کارِ تو و تمساح و شرکا هست تمام.
هاشمی رفسنجانی
علی اکبر رشیدی
۲۰ مرداد ۱۳۸۸


---------------------

سقوط هلی کوپتر و سقوط رژیم جنایتکار آخوندی!

در پی سقوط یک فروند هلی کوپتر وابسته به نیروی جنایتکار انتظامی در نزدیکی های کرمان،سه تن از مزدوران این نیروی بدنام و سرکوبگر که سرگرم برقراری امنیت دلخواه رژیم اشغالگر آخوندی در منطقۀ مزبور بودند،بهلاکت رسیدند.
راز سر بمهری نیست که با سقوط قریب الوقوع رزیم خونریز و ضدمردمی جمهوری اسلامی،شمار بسیار بیشتری از از این مزدوران و دیگر جنایتکاران شاغل در ارگان های شکنجه و سرکوب رژیم اخوندی بدست مردم بخشم آمده ای که برای سرنگونی این رژیم ثانیه شماری می کنند،بهلاکت خواهند رسید.
اراذل و اوباش جنایتکار و خمینی صفت رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی را از عقوبت دهشتناک و عبرت انگیزی که در صورت ادامۀ جنایت علیه ایران و ایرانی در انتظارشان است،هیچ راه گریزی نیست!

علی اکبر رشیدی
۲۰ مرداد ۱۳۸۸


---------------------

وحشت بی پایان و پایان وحشتناک

آنچه را که امروز در میهن بزرگ و بخون خفتۀ ما جریان دارد،در یک جملۀ ساده،اما روشن می توان بیان کرد و آن اینکه:
دوران وحشت" بی پایان" مردم ایران از سرکوبگری های مزدوران شقاوت پیشۀ رژیم جنایتکار آخوندی بسرآمده و پایان وحشتناک رژیم اشغالگر و ضدایرانی جمهوری اسلامی و گردانندگان و مزدوران خون آشام آن فرا رسیده است!
علی اکبر رشیدی
۲۰ مرداد ۱۳۸۸


-------------------------------

هیچ نظری موجود نیست: